موضوع: رمان ياسمين
نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 09-22-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید رمان ياسمين

کتاب یاسمین- قسمت اول


نویسنده:م.مودب پور

کاوه– چرا اینقدر طولش دادی پسر؟
_ ترم تموم شد دیگه حالا کو تا دوباره بچه ها رو ببینم. داشتم ازشون خداحافظی می کردم. تو چی؟! چرا سرت رو انداختی پایین و رفتی؟ یه خداحافظی ای، چیزی!
کاوه_ هیچی نگو! من مخصوصاً رفتم یه گوشه قایم شدم! به هر کدوم از این دخترا قول دادم که مامانم رو بفرستم خواستگاری شون! الان همه شون می خوان بهم آدرس خونه شون رو بدن!
«تو همین موقع یه ماشین شیک و مدل بالا پیچید جلوی ما و با سرعت رد شد بطوری که آب و گل تو خیابون پاشید به شلوار ما. کاوه شروع کرد به داد و فریاد کردن و مثل زن ها ناله و نفرین می کرد.»
_اوهوووی... همشیره! حواست کجاست؟! الهی گیربکس ماشینت پاره پاره بشه!
پسر نزدیک بود بزنه بهت ها! نگاه کن! تا زیر شلوارم خیس آب شد! الهی سیبک ماشینت بگنده! نگاه کن! حالا هر کی رد می شه می گه این پسره تو شلوارش بی تربیتی کرده!
_ می شناسیش؟
کاوه_ همه می شناسنش! سال اولی یه. خوشگل و پولدار! به هیچکسم محل نمی ذاره! بجان تو بهزاد این مخصوصاً پیچید طرف ما! الهی شیشه ماشینت جر بخوره!
_ نه بابا! انگار فرمون از دستش در رفت.
«کاوه گاهی با صدای بلند یه نفرین به اون ماشین می کرد ویه جمله آروم به من می گفت.»
کاوه_ الهی لاستیک ماشینت «جرینگ» بشکنه! مرده شور اون چشمای هیز ماشینت رو بشوره که زیر چشمی ما رو نگاه نکنه!
_ این چرت و پرتا چیه می گی؟!
کاوه_ مرده شور اون رنگ ماشینت رو ببره که از همین رنگ دو تا زیر شلواری؛ تو خونه دارم!
«خنده ام گرفته بود. اینا رو می گفت و بطرف ماشین دست تکون می داد.»
_ پسر چرا اینطوری می کنی؟
کاوه_ شاید تو آینه مارو ببینه و برگرده!
«در همین موقع اون ماشین ایستاد ودنده عقب گرفت که کاوه دوباره شروع کرد.»
_ الهی روغن سوزی ماشینت بجونم بیفته! الهی درد و بلای لنت ترمزت بخوره تو کاسه سر این بهزاد!
_ لال شی! اینا چیه می گی؟!
«دیگه ماشین رسیده بود جلوی ما.»
_ سلام. معذرت می خوام که بد رانندگی کردم. یه لحظه حواسم پرت شد.
کاوه_ ببخشید، پدر شما سرهنگ نیستن؟
_ نه چطور مگه؟
کاوه_ عذر می خوام، فکر می کنم پدرتون باید یا وزیر باشن یا وکیل.
_ نه، اصلاً!
کاوه_ خب الحمدلله!
«بعد بلند گفت:»
_ خانم این چه طرز رانندگی یه؟! باباتون م که کاره ای تو این مملکت نیست که شما اینطوری رانندگی می کنین! نزدیک بود ما رو بکشی!
«آروم زدم تو پهلوش و گفتم:»
_ عذر می خوام خانم. این دوست من کمی شوخه.
_ باید ببخشید. اسم من فرنوش ستایشه طوری که نشدید؟
کاوه_ آب و گل و شل از پر پاچه مون راه افتاد خانم جون!
«فرنوش خندید و گفت:»
_ شما کاوه خان هستین. بذله گویی شما تو دانشکده معروفه. همه از شوخ طبعی تون تعریف می کنن « تا فرنوش اینو گفت، صدای کاوه ملایم شد و رنگ عوض کرد و گفت:»
کاوه_ من کوچیک شما هستم شما واقعاً! چه خانم فهمیده ای هستین!
_ اسم من بهزاده. اینم کاوه دوستمه.
کاوه_ هر دو کنیز شماییم!
فرنوش_ بازم ازتون معذرت می خوام.
کاوه_ فدای سرتون! اصلاً بذارین من این وسط خیابون بخوابم، شما با ماشین تون دوسه بار از رو من رد شین! اصلاً چه قابلی داره؟ چیزی که زیاده اینجا جون آدمیزاده! اصلاً شما دفعه دیگر خبر بدین تشریف میارین، خودمون و دو سه تا از بچه های کلاس رو بندازیم جلو ماشین تون! والله! بی تعارف می گم!
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از deltang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید