به به آريانا جان ذوق سرودن داريد ،
وزن و قافيه رو منم نميدونم ،
براي سرودن مگه قالبي لازمه ....
اين دل درون سينه ام ،
هر دم فرو ريزد برون
گويا مرا ز خود ،
نا اهل
ميداند درون...
سرگشته هر جا ميدود ،
هي مي رمد....
چون مرغک بي آشيان ،
رو سوي صحرا ميرود..
روزي که باز آيد به من ،
ديگر نميابد نشان
اين سينه را ساقي دگر
از غير ميدارد نهان.....
....
...
.