شب نیست که با یاد تو سودا نکنم
دل دریا زده را ، راهي دريا نكنم
همه شب تا به سحر تا به ابد
لب دريا هوس بوسه سارا نكنم
اين جهان كار دلم ساخت كه من
فكر زيبايي و مجنوني ليلا نكنم
شمع تاريكي من سوخت نديدندهمه
كه شكستم به نخي يكه وتنها،نكنم
گويند يكي برد و يكي خورد ؛ نديدند
با كه اين حرف بگويم،با همه دعوا نكنم
حرف دارم كه دلم سوخته تر شد
من كه كاري به تو و جز به تمنا نكنم
ساحلت برد خيالم،هوس عشق نكردم
من كز اين گفته خود هيچ كه پروا نكنم
گر بديدي تو كه محبوب مرا،باز برايش
دگر از تنگی دل؛تنگ شدم،قامت خود تا نكم
صورت سرخ شده ،نيش و كنايه چه كنم
كه ازاين وضع جهان؛يك شبه غوغا نكنم
ناله ام سرد و خموش است؛چرا مي خندي
به من خسته كه فكر شب فردا نكنم