می آید بزرگ آفرینش
باور کن این شهر جای زندگی نیست
تا ناخدایانند جای بندگی نیست
این تیره دلها از شقایق سربریدند
اینها برای آخرت ذلت خریدند
دیندارهای شهرمان در خواب رفتند
اهل نماز و عشقبازی آب رفتند
دیگر کسی اهل دعا اهل صفا نیست
دیگر کسی دنبال مردان خدا نیست
چشم کسی از ترس داور غرق نم نیست
بی دین و دنیا پیشگان در شهر کم نیست
هر اهل دل در شهر ما خانه نشین است
هر رادمردی با غم و غصه قرین است
دیوارهای شهرمان را غم گرفته
سجاده ها درخانه هامان نم گرفته
دیگر کسی دلتنگ عصر جمعه ها نیست
دیگر کسی در فکر و یاد جبهه ها نیست
قران شده بازیچه ی یک مشت نامرد
اسباب دکان ریای خلق بی درد
پیرغریب شهر از ما خسته گشته
از نامرادیها دو بالش بسته گشته
یک روز اینجا عرصه ی حکم و قصاص است
دنیا پر از شمر و یزید و عمر عاص است
باید بیاید آنکه مرد آسمانهاست
باید بیاید آنکه فوق کهکشانهاست
باید بیاید عدل را برپا نماید
میزان حق را با خودش معنا نماید
وقتی بیاید شهر پر جوش و خروش است
صوت کلامش گوییا بانگ سروش است
من منتظر تا فصل هم عهدی بیاید
با ذوالفقار حیدری مهدی بیاید
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|