10-24-2009
|
|
معاونت
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تقدیر زهرماری
تقدیر زهرماری
رضا ساکی
چیزی كه اسمیت پیر میتوانست ببیند نوك لولهی اسلحهای بود كه جاناتان به سوی آنها نشانه رفته بود. جاناتان بیرف تنها كسی بود در طبقهی ششم ساختمان زندگی میكرد. طبقهی ششم ساختمان در واقع یك نیم طبقه بود كه یك سوییت كوچك 60 متری داشت و جاناتان آن را به مدت پنچ سال از اسمیت پیر كرایه كرده بود. ساختمان شش طبقهی محل زندگی جاناتان در واقع یك خانهی استیجاری- كارگری بود. خانههای استیجاری- كارگری به خانههای گفته میشد كه مستاجران آن چهار صبح از خانه بیرون میرفتند و یازده شب برمیگشتند و در این رفت و برگشتها تنها كاری كه میكردند این بود كه خودشان را با لباس یا بدون لباس روی تخت یا زمین بیاندازند و بخوابند تا فردا چهار صبح بتوانند از خواب بیدار بشوند. در این خانهها هیچكس همسایه خود را نمیشناخت، تنها رابطه این مردم با هم سلام و احوالپرسی گاه به گاه ساعت چهار صبح بود. یكی از ویژگیهای این خانهها این بود كه كسی با كسی كار نداشت و بر خلاف ظاهر كهنه و داغان، این خانهها خیلی امن بودند و اگر قتل یا كشت و كشتاری هم در یكی از واحدهای آن رخ میداد تهدیدی برای واحدهای دیگر نبود. مستاجران خانههای استیجاری- كارگری هنرمندان به شهرت نرسیده، سیاستمداران حذف شده، روزنامهنگاران تهدید شده، تاجرهای مال باخته، زنهای از همه جا رانده و مانده و استادهای زبان دراز دانشگاه بودند كه همه در وضع فلاكتباری از چهار صبح تا یازده شب در كارخانهی سنگ جان میكندند و دم برنمیآوردند.
در میان 51 نفری كه در ساختمان شش طبقهی اسمیت پیر زندگی میكردند جاناتان تنها كسی بود از دانشگاه اخراج شده بود. جاناتان در میان كتابهای خود زندگی آرام و بی دردسری را پشت سر میگذاشت و جز برای معرفی كردن خود به سازمان مربوطه از خانه خارج نمیشد. او هر ماه باید خود را جهت پارهای از توضیحات معرفی میكرد، 27 سال بود كه این كار را انجام داده بود، در 26 سال اخیر او هر ماه در سازمان مربوطه فقط چای خورده بود و به خانه برگشته بود، همین. نه خودش جرات داشت كه دیگر نرود و نه مسئولین محترم سازمان مربوطه به او میگفتند كه دیگر نیاید، بهرحال تا یكی از طرفین ریسك نمیكرد همین وضع ادامه داشت.
اما چیزی كه ساختمان شش طبقهی اسمیت پیر را معروف كرد و سر زبانها انداخت هیچ كدام از چیزهای كه گفتیم نبود. روزی كه جاناتان از زندگی برید و اسلحه را به سمت اسمیت پیر نشانه رفت درواقع روز شهرت ساختمان شش طبقه بود. هیچ كس نمیدانست جاناتان آن اسلحه را از كجا آورده است و اصلا برای چه در خانه اسلحه نگهداری میكرد است، بعدها پزشك قانونی در برگهی جاناتان نوشت كه متهم مقتول از بیماری پارانویا رنج میبرده است و همیشه گمان میكرده است كه در اثر گاز یك گربه كه برای كشتن او آموزش دیده است خواهد مرد. شاهدان قتل هم همگی اعتراف كردهاند كه نیم ساعت پیش از این كه جاناتان گلوله را در مغز خود خالی كند اسمیت پیر به همراه یك گربه وارد ساختمان شش طبقه شده بود. آن روز روز اول ماه آوریل بود و جاناتان داشت از پلهها پایین میآمد تا برای خوردن چای به سازمان مربوطه برود كه اسمیت پیر و گربه را در راهرو میبیند و پا به فرار میگذارد و با اسلحهاش در خانه كمین میزند. اسمیت پیر كه از حركت جاناتان تعجب میكند او را دنبال میكند كه ناگهان لولهی اسلحه را میبیند كه جاناتان از درون اتاق به سمت آنها نشانه رفته است. بقیه داستان را عینا از گزارش بازپرس جنایی میخوانیم، گزارشی كه مدتی بعد به دست روزنامهنگاران افتاد و ماجرای ساختمان شش طبقه را جهانی كرد.
اعترافات اسمیت پیر كه عینا از روی نوار بازجویی پلیس مكتوب شده است:
«بهش میگفتم جاناتان تفنگ رو بذار زمین شر درست نكن، اما به من چرت و پرت میگفت: در عالم، شر و بدی مطلق وجود ندارد. آنچه شر نسبی است، به خودی خود خیر است، حتا اون گربه برای تو و كسانی كه تو رو فرستادن منو بكشی خیره اما برای من شره، آگوستین میآموزد كه در جهان همه چیز خوب و خیر است حتی آن چیزی كه از نظر ما بد و شر است در كلیت جهان خوب و خیر است، بذار همهی كسانی كه دارن اون بیرون زندگی میكنن بفهمن كه ما آدمهای پلید برای جامعه مهم هستیم، برای زیباسازی تابلوی نقاشی ،ایجاد سایه و لكه های تیره لازم است، نتایج عمل را نبایستی ملاك تشخیص درستی یا نادرستی قرار داد، اگه من الان یه گلوله تو مغز خودم خالی كنم چیزی از ارزشهام كم نمیكنه، مگه چیزی از ارزشهای همینگوی كم شده؟ اساسا اینكه نتایج یك فعل شادی بخش است یا درد آور مسئله ای نیست كه واجد بیشترین اهمیت باشد، همین كه فاعل فعل، عملی را با نیت خوب و از روی احترام به قوانین اخلاق انجام دهد، برای خوب دانستن آن فعل كافی است. قانون اخلاق، در تفكر كانت، ذاتی خود انسان است. و آخرین حرفی كه جاناتان زد به نظرم شعری بود از یك شاعر ایرانی، و بد من دیدم اسلحه از كنار در ناپدید شد و بعد ما منتطر صدای شلیك بودیم اما هیچ صدایی نیومد، بیست دقیقه همین طور موندیم كه یكهو صدای هقهق جاناتان بلند، وارد اتاق كه شدیم دیدم مرد گنده نشسته داره گریه میكنه، گربه بغل من بود، وقتی گربه رو دید گفت: من حاضرم، تقدیر شوم محتوم رو پذیرفتم، بگو زود تمومش كنه... و بعد شروع كرد به خوندن همون شعری كه گفتم، تا وقتی كه پرستارهای تیمارستان سوار ماشینش كردن یه بند همین رو میخوند، فكر میكنم به سرش زده بود. نه؟»
بازپرس: «و اسلحه؟»
اسمیت پیر: «كدوم اسلحه؟»
بازپرس: «همون كه جاناتان به سمت شما نشانه رفته بود.»
اسمیت پیر: «اسباب بازی بود... ولی خیلی واقعی، دولت باید جلوی ساخت اینا رو بگیره، اگه باز یكی تو صورتم یه دو لول نشونه گرفت از كجا باید بدونم اصل یا اسباب بازی؟»
بازپرس: «لطفا اگه یادتون میآد اون شعر رو هم بخونید ، شاید تو تحقیقات به ما كمك كنه!»
اسمیت پیر:
«پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد، این راهم بدان
زهر مار آن مار را باشد حیات
نسبتش با آدمی باشد ممات»
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|