نمایش پست تنها
  #15  
قدیمی 10-23-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دایی خندید و گفت :" اولاً بدترکیب نشدی ، دوّماً همه این چیزها یادگار میمونه . یادگاری سفری که باعث شدی من و همسرم و بچه ام به جمع فامیل برگردیم .اگه جار نمیزنی که یک چیزی هم می خوام بهت بگم ."
گفتم :" چی ؟"
گفت :" من و پروانه می خواهیم تا چند وقت دیگه یه دختر کوچولو هم به فرزندی قبول کنیم ."
با خنده گفتم :" چرا یکی ؟"
پرسید " چرا نه ؟"
گفتم :" اگه دو تا بیارید ، خیلی بهتره ."
دایی گفت :" پس باید به نوبت باشه . چون نمیشه به دوتا یشان رسیدگی کرد ."
وقتی عکسم را گرفتم رو به مامان و خاله کردم و گفتم :" آهای خبر خبر قراره دایی یه نی نی دیگه هم بیاره تا شماها دوباره عمه شوید ." همه خوشحال شدند و دایی گفت :" خوبه من گفتم جار نزن . اگه نمی گفتم چیکار می کردی ؟" با خنده گفتم :" هیچی بوق و کرنا دستم می گرفتم و توی شهر جار می زدم ."
شب خوبی بود و وقت به تختم رفتم تا بخوابم تمام تنم درد میکرد و لهٔ شده بود . تا صبح مامان گل پری از ناله های من خوابش نبرد و فردا تبّ و لرزه کردم .
بابا و دایی می گفتند این تبّ و لرزه درد است و مسکن بهم دادند و گفتند که استراحت کنم . تا بعد از ظهر در رختخواب ماندم و بچه ها همگی تو اتاق من جمع شدند و با صحبت و خنده سعی در سرگرم کردن من داشتند . بعد از ظهر از پنجره رو به دریا نگاه می کردم و دیدم آروم شده . گفتم :" خیلی دلم می خواست دریا برم ولی با این درد بدن حتی فکرش را هم نمیتونم بکنم ."
شهروز بالافاصله گفت :" خب ما هم نمیریم تا تو دلت نخواد بری ."
ارشیا گفت :" آخه دلش میخواد بره . این که نشد راه ."
آرش و کامران با هم گفتند :" خب همگی با قایق می ریم گردش ." تینا و من و مهوش و متین کلی خوشحال شدیم و قرار شد پسرها دو تا قایق خبر کنند و به دریا بریم . نیم ساعت بعد من و آرش و تینا و کامی و بیژن در یک قایق و بقیه هم در قایق دیگه نشستیم و به سمت فانوس دریایی و کشتی ها رفتیم.
گفتم :" خیلی دلم می خواد سوار کشتی بشم ." که کامران گفت :" وقتی به فرانسه بیایی به نیس میریم و سوار کشتی های تفریحی میشیم ."
آرش خندید و گفت :" تنها دعوت می کنی دیگه ؟"
کامران گفت :" شماها هم تشریف بیارید ، قدمتون روی چشم ."

غروب تو دریا زیباتر از همیشه بود و وقتی تاریک شد و به ویلا برگشتیم ، بهادر و پروانه هم آمده بودند و همگی خوش بودند . روز بعد به جنگل رفتیم و تا غروب ماندیم . جای کبودی ها یواش یواش بهتر می شد و کامران مرتب بهم رسیدگی می کرد .
آرش و تینا هم مدام به هر بهانه ای غیب می شدند و تنها به گردش می رفتند .
به کامران گفتم :" ارشیا نگاه خاصی به مریم می کند . فکر کنم بعد از من به فکر تور کردن مریم افتاده ."
کامران پوزخندی زدن و گفت :" مریم اونو تور نکنه خوبه . ارشیا پسر خوبی است . اگه بتونه با مریم و مخصوصا خواهر زنی مثل مهوش کنار بیاد خوبه ، ولی در هر صورت ارشیا تو این مدت چیزی نگفته ."
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید