شکوه دنيوی همچون دايرهای است بر سطح آب که لحظه به لحظه به بزرگی آن افزوده میشود و سپس در نهايت بزرگی هيچ میشود....
خسته ام ،
خسته از روز های تکراری که بی صدا می آیند و می روند ، بدون لحظه ای درنگ !
خسته ام ،
خسته از شالیزار هایی که دیگر بوی مهربانی نمی دهند .
از ماهی هایی که به تنگ کوچکشان دلبسته اند .
خسته ام ،
خسته از نسیمی که بوی دلتنگی می دهد .
خسته ام ....
عشق غالبا یک نوع عذاب است ؛ اما محروم بودن از آن مرگ است .
اگر از بهار لذت نبرید ، دچار خزان خواهید شد .
ترس یعنی نیستی .
چه بینوایند آنان که بردبار نیستند .
این جهان یک مسافر خانه است .
صورت شما همچون کتابی است که مردم میتوانند از آن چیز های عجیبی بخوانند .