نگارم پرده در بيپرده در بازار ميآيد
زمستان شد بهار آمد گل از گلزار ميآيد
بگردماه رويش پيچ وتاب عقرب گيسو
قمر در برج عقرب قامع الكفّار ميآيد
بكف تيغ وببر جوشن بسر تاج مع اللهي
زجن وانس با او لشكري بسيار ميآيد
كه تا سازد زمينراپرزعدل ودادوعلم ودين
بحكم حق پي سركوبي اشرار ميآيد
بگو بامنكر بيدين بكن هر آنچه ميخواهي
قريباً دست حق با تيغ آتشبار ميآيد
رسيده وقت آن تا چشم مشتاقان شود روشن
نمانده مدّتي چندان كه حق در كار ميآيد
بسمت غرب از مشرق چو سرزد آتشي سوزان
بشام آنگه فتدناري كه بس دشوار ميآيد
سلاطين جهان يكسر بهم تازند ازهرسو
كه دنيا پيش چشم جملگي شان تارميآيد
بسي نزديك ميباشد خود اينمعني نميدانم
چه از اين ماجرا برمست وبرهشيار ميآيد