اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بیوفا ای بیمروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
□
فلک نه همسری دارد نه هم کف
بخون ریزی دلش اصلا نگفت اف
همیشه شیوهی کارش همینه
چراغ دودمانیرا کند پف
□
فلک در قصد آزارم چرائی
گلم گر نیستی خارم چرائی
ته که باری ز دوشم بر نداری
میان بار سربارم چرایی
□
زدل نقش جمالت در نشی یار
خیال خط و خالت در نشی یار
مژه سازم بدور دیده پرچین
که تا وینم خیالت در نشی یار
□
پریشان سنبلان پرتاب مکه
خمارین نرگسان پرخواب مکه
براینی ته که دل از مابرینی
برنیه روزگار اشتاب مکه
□
جره بازی بدم رفتم به نخجیر
سبک دستی بزد بر بال من تیر
برو غافل مچر در کوهساران
هران غافل چرد غافل خورد تیر
□
مو آن رندم که نامم بیقلندر
نه خان دیرم نه مان دیرم نه لنگر
چو روج آیو بگردم گرد گیتی
چو شو آیو به خشتی وانهم سر
□
مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
□
بی ته هر شو سرم بر بالش آیو
چو نی از استخوانم نالش آیو
شب هجران بجای اشک چشمم
ز مژگان پارههای آتش آیو
□
مو که چون اشتران قانع به خارم
جهازم چوب و خرواری ببارم
بدین مزد قلیل و رنج بسیار
هنوز از روی مالک شرمسارم