نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 05-18-2010
forrest آواتار ها
forrest forrest آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: کرج
نوشته ها: 353
سپاسها: : 35

47 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
forrest به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پیش دانشگاهی بودیم


حساب دیفرانسیل داشتیم


از قضا پسر عموی خودم (که دومادمون هم میشه) دبیرمون بود


دیر کرده بود و ما هم کلی خوشحال شدیم که نمیاد


البته من می دونستم که میاد چون ظهر هیچ خبری نداده بود که نمیاد


وقت آخر بود و ما حوصله نداشتیم بریم خونه


خونه یکی از دوستامون نزدیک مدرسه بود


من و دوستم رفتیم خونه اشون ورق آوردیم


همینکه وارد مدرسه شدیم ناظم جلومون و گرفت که کجا بودین


یه دروغی تحویلش دادیم و رفتیم بالا


چهار نفر رفتیم وسط واسه حکم بازی کردن


همه هم بالا سرمون واساده بود


( تعداد بچه های ریاضی فقط 15 نفر بود)


ما بازی می کردیم و از هیچ جا خبر نداشتیم


خلاصه جیغ و داد و تشویق و هورا بود


وسط این هیری ویری یهو پسرعموه وارد کلاس شد


همه وایسادن تا من ورقا رو جمع و جور کردم


بعد همه رفتن سر جاهاشون


ورقها همه رو میز زیر دست من بود


جرئت نداشتم دستمو بلند کنم


اگه دستمو برمیداشتم همه ورقا رو میشد و خلاصه ضایع می شدیم


من همونجور بر خلاف همیشه آروم نشسته بودم


که یهو یه ورق بی صاحب سرگردون نمیدونم از کجا اومده بود آروم آروم به سمت زمین سقوط کرد


همه برگشتن طرف من


یه نگاه به دبیرمون کردم


و اونم یه نگاه


بیچاره موند چی بگه


بعد از یه خورده گفت: حکم چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


آقا منو بگو هفتصد تا رنگ عوض کردم


همون لحظه به خودم قول دادم که دیگه آدم شم


ولی هنوزم که هنوزه آدم نشدم

البته این پسرعموی نامرد به هرکی هم که می رسید واسه اش تعریف می کرد...
__________________
سوال نکن تا به تو دروغ نگویند
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از forrest سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید