نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 06-07-2010
T I N A آواتار ها
T I N A T I N A آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,337
سپاسها: : 0

66 سپاس در 58 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


يه نگاهي به من كرد وگفت : پس خيلي خوش گذشته .... خنده دوستانه ايكرد و رفت دنبال كله پاچه. منم يه راست رفتم تو اتاقم و همونجور خودم رو پرت كردمتو رختخواب . خيلي زود خوابم برد



نزديكيهاي پنج بعد از ظهر بود كهبا صداي مادرم از خواب بيدار شدم. در حاليكه با متكا آرام به پك و پهلويم ميزد،ميگفت : بلندشو چه قدر ميخوابي. مگه كوه كندي .....بلند شو ....يا الله بلندشو........



بعد اضافه كرد ، اين دوستان ناشناستم كه پاشنه تلفن روصبح تا حالا از جا كندن......حرفم نميزنن كه آدم ببينم دردشون چيه ؟



با خودم فكر كردم .من كه دوستي ندارم كه نتونه با مادرم حرف بزنه .......پرسيدم : كس ديگه اي زنگ نزد.....گفت نه......



پرسيدم هيشكي؟......



گفت : اصول دين ميپرسي ؟ و ادامه داد. گفتم نه...... فقط.......



گوشام تيز شد.



فقط چي ....



فقط برادر زاده عزيزم فيلش ياد هندستون كرده بود تلفن زد حال عمهاش را بپرسه.....بنظر شما اشكالي داره يا بايد از شما اجازه مي گرفت......



اينو كه گفت يه مرتبه برق از كلمه پريد . نازنين بود زنگ ميزد .......



بلافاصله از جام بلند شدم و بعد از يه دوش سريع السيرشماره خونه دايي اينارو گرفتم.به زنگ دوم نرسيد صداي نازنين رو از پشت تلفن شنيدم.



با بغض گفت : كجايي ؟



گفتم : به خواب مرگ فرو رفتهبودم



دستپاچه گفت : خدا نكنه



گفتم الان حالم ازصدتا مرده ام بدتره نميدوني ديشب با چه جون كندني دل از خونه تون كندم.......اينامير نامردم كه دوباره تعارف نكرد .



نازي گفت : احمد نميتونم دوريتو رو تحمل كنم .تو رو خدا ، ....تورو ..... خدا هرجوري ميتوني خودتو به من برسون .



بهش گفتم : منم مثل تو . بعد نگاهي به ساعت كردم پنج و چهل دقيقهبود براي ساعت شش ونيم سر پل تجريش قرار گذاشتيم.



با سرعت لباسپوشيدم و آماده حركت شدم .كه مادرم جلوي در يقه ام را گرفت و گفت : شازده پسركجا..... ما هم مادرتيم مثل اينكه ها.سهمي داريم . تو كه دايم يا اينور و اونوري ياوقتي هم خونه اي خوابي . يه ماچ مامان خر كني كردمش و گفتم ما كه در بست كوچيكشماييم . تازه بخشش از بزرگونه.



خنده اي كرد وگفت : برو ...برو كهتو اگه اين زبون نداشتي كه اين همه گلو گير دختراي مردم نميشدي ،برو .....برو كهطرف منتظره ........



بنده خدانميدونست ايندفعه اين منم كه صيدم نه صياد........

__________________
زندگي با صدا شروع ميشه بي صدا تموم ميشه، عشق با ترس شروع ميشه با شك تموم ميشه، دوستي هر جايي ميتونه شروع بشه اما هيچ جا تموم ميشه.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید