نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 07-18-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض سونات پاییزی : در جستجوی زمان از دست رفته

سونات پاییزی:شاهکاری دیگر از برگمان بزرگ با حضور اینگرید برگمن بزرگ





عنوان بندی فیلم بیان ساده‌ی زمینه داستان است، نوشته‌هایی سفید بر روی پس زمینه‌ای به رنگ قرمز و زرد در هم تنیده شده، انسانهایی با نسبتهای به
ظاهر عاشقانه اما باطنا متنفر از هم. اساسا فیلم داستانی از آن جنس داستانهای معمول و توام با فراز و فرود و اتفاق ندارد و تنها به رابطه افراد مبتنی
بر گذشته آنها می‌پردازد. اینگمار برگمن کارگردان فیلم با استفاده از سابقه طولانی که در کارگردانی تئاتر دارد از همان ابتدا با استفاده از مونولوگی
بیشتر تئاتری مستقیم به سراغ داستان اصلی فیلم می‌رود. فیلم داستان زندگی شارلوت (با نقش آفرینی اینگرید برگمن در یکی از آخرین سالهای زندگی‌اش)،
نوازنده پیانوی بسیار موفقی است که مدام در سفر است و حال به دعوت دخترش ایوا (با بازی لیو اولمن) قرار است چند روزی را در خانه‌ای ساحلی
مهمان ایوا باشد که به همراه همسرش و خواهر معلولش هلنا در آن زندگی می‌کنند. اما بطن داستان رابطه‌ای است که بین شارلوت و ایوا برقرار است.
چیزی که لحظه به لحظه در رابطه بین این دو روشن می‌شود عجز مادر از درک دختر و در مقابل تنفر دختر از مادرش است. شارلوت زنی است خود
پسند که تمام عمرش فقط به فکر موفقیت کاری و آسایش خودش بوده و همیشه با دخترش به شکلی رفتار می کرده که خودش تصور می‌کرده دخترش
دوست دارد و نه به آن شکلی که دختر واقعا دوست می‌داشته، از همان بدو ورود با اولین کلماتش بدبینی و حضور منفی او را درک می‌کنیم، اولین
خاطره‌ای که تعریف می‌کند راجع به مردی است که شارلوت پس از مرگ پدر ایوا مدت سیزده سال به عنوان دوست با او زندگی می‌کرده و حالا معتقد
است که با مرگ او کاملا تنها شده است. او حتی در همان حضور کوتاه با قراری تلفنی حاضر می‌شود از تعطیلاتش برای اجرای یک کنسرت دیگر به
خاطر دستمزد خوبش بگذرد، برغم پس انداز کلانی که در اختیار دارد و قبل از خواب به حساب و کتاب آن می‌پردازد. هر چه می‌گذرد، حضور شارلوت
سنگین‌تر می‌شود، چه اینکه او جز راجع به خودش و موفقیتها و علایقش صحبت نمی‌کند و نهایتا دختر متوجه می‌شود که این دوری هفت ساله از مادر
هیچ تاثیری بر شخصیت او و حتی نسبت بینشان نگذاشته است.
چیزی که کارگردان به وضوح و به زیبایی بر آن تاکید می‌کند شناخت کامل ایوا از مادرش و بر عکس، عدم شناخت شارلوت نسبت به ایواست. در بدو
ورود هنگامی که ایوا و همسرش میز غذا را می‌چینند و شارلوت در اتاقش است ایوا به همسرش می‌گوید که الان مادرش با لباس قرمزش بر سر میز
شام حاضر می‌شود تا عزادار بودن خودش را به رخ بکشد و لحظاتی بعد پس از مشاهده مونولوگی که شارلوت با خودش زمزمه می‌کند ((باید بهشون
بفهمونم که من عزادارم)) او را با لباسی قرمز در حال پایین آمدن از پله ها می‌بینیم. فراتر از آن، در صحنه‌ای که شارلوت در تخت‌خوابش است و قرار
است بخوابد از شکلاتهایش به ایوا تعارف می‌کند و می‌گوید که می‌داند که ایوا شکلات دوست دارد و ایوا جواب می‌دهد که او نبوده که شکلات دوست
داشته بلکه هلنا شکلات دوست دارد و وقتی لحظه‌ای بعد ایوا می‌خواهد از مادرش بپرسد که چه وقت برای صبحانه بیدارش کند، تک تک اقلامی را که
می‌داند مادرش برای صبحانه احتیاج دارد از حفظ به زبان می‌آورد و پس از تایید مادر اتاق را ترک می‌کند.
دقت در شخصیتها، دیالوگها و قابهای تصویر با توجه به فضای بسیار محدودی که کارگردان برای فیلمش در نظر گرفته (دوربین تنها دوبار از خانه بیرون
می‌رود) بسیار خوب انجام شده است، در شروع اصلی‌ترین صحنه فیلم یعنی مجادله نهایی، وقتی که شارلوت از بی‌خوابی به اتاق می‌آید تا چند دقیقه‌ای
بنشیند ایوا نیز بعد از او وارد اتاق می‌شود و با فاصله‌ای بسیار دور از او و در نمایی لانگ شات می‌نشیند، هر چه مجادله بین آنها شدت می‌گیرد و حقایق
بیشتری فاش می‌شود فاصله بین دو بازیگر کمتر می‌شود و قابها نیز بسته‌تر می‌شوند. مونولوگ ممتد ایوا در صحنه برخورد با مادرش، کلماتی که لحظه به
لحظه اوج می‌گیرند و خشن‌تر می‌شوند، داستانهای ایوا از تنهایی‌هایش در کودکی به خاطر مسافرتهای بیش از حد شارلوت تا خیانت شارلوت به پدر ایوا که
وظیفه یگانه همزبان پدر یعنی ایوا را در پرستاری از پدر منزوی شده‌اش بیشتر می‌کرد، همزمان می‌شود با برخواستن و قدم زدن عصبی شارلوت در اتاق.
از لحظه‌ای که شارلوت از جایش بلند می‌شود و به سمت پنجره می‌رود، نور لحظه به لحظه از صورتش دورتر می‌شود و همچنان که در طول اتاق و در
تاریکی قدم می‌زند دوربین از نمای نزدیک مسیر رفت و برگشتی او را دنبال می‌کند و عدم قدرت تصمیم‌گیری و درماندگی و در عین حال اضطراب او را
به وضوح به نمایش می‌گذارد. در ادامه وقتی که شارلوت کاملا در پاسخ به ایوا درمانده شده، ایوا را از نمای روبرو می‌بینیم که پشت سر شارلوت ایستاده و
با تغییر جا به او یادآوری می کند و می‌فهماند که حتی معلولیت هلنا هم تقصیر اوست و شارلوت مبهوت فقط گوش می‌دهد. استیلای ایوا بر ذهن شارلوت با
نحوه جابجایی بازیگر و دوربین به وضوح قابل درک است. در پایان درگیری صبحگاهی و زمانی که ایوا با گفتن حرفهایش با آرامشی عجیب ساکت نشسته
است و گویی عقده انتقامی چندین ساله را از هم باز کرده، شارلوت را می‌بینیم که از ایوا خواهش می‌کند تا او را در آغوش بگیرد ولی ایوا هیچ پاسخی به
او نمی‌دهد و با نگاهی سرد فقط به شارلوت خیره می‌شود و کارگردان، دیگر تا آخرین لحظه حضور این دو نفر در کنار هم هیچ نمای دو نفره ای از آن دو
نمی‌گیرد، هرگز فضایی عاطفی بین آنها شکل نخواهد گرفت.
سونات پاییزی از شاهکارهای کمتر دیده شده تاریخ سینماست. یکی از فیلمهایی که در هیاهوی هالیوود هرگز به اندازه ارزش واقعی خود قدر ندید. فیلمی
راجع به عدم درک دو نسل از یکدیگر، سرخوردگی، انزوا و طغیان، و به مراتب بهتر از اباطیلی مثل سه گانه جیمز دین که هالیوود تمام تلاشش را برای
مطرح کردن آنها در این راه بکار گرفته بود. ماندگاری اساطیری برگمان نود ساله و تاثیر او بر تاریخ سینما ابدی و غیر قابل انکار است .

ویرایش توسط nae : 07-18-2010 در ساعت 02:02 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید