اعتراف
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره میترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیشها میترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها میترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زنها میترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آیینه میترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم میترسم!
من میترسم پس هستم
این چنین میگذرد روز و روزگار بر من
من روز را دوست دارم ولی از روزگار میترسم!
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده
|