نمایش پست تنها
  #23  
قدیمی 03-04-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض دوشكا همچنان طعمه مى جست

دوشكا همچنان طعمه مى جست







از میدان مین تا خاكریز فاصله چندانى نبود. اما دوشكاى عراقى امان همه را بریده بود. لحظه اى نواى بد آهنگش قطع نمى شد. نمى توانستیم به راحتى سربلند كنیم. شب قبل عملیات خیبر در جزایر مجنون و هور آغاز شده بود و بچه هاى واحد ما توانسته بودند، خاكریز دشمن را به تصرف درآورند.
در شب اول عده اى از بچه هاى مجروح در میدان مین جا مانده بودند و نمى شد آنان را تخلیه كرد. از جمله در میدان مین روبروى خاكریز ما یكى از بچه ها در حالى كه هر دو پایش از مچ قطع شده بود، تك و تنها چشم انتظار كمك ما بود. من بهیار بودم.
پشت خاكریز همه بچه ها آماده بودند به هر طریق كمك كنند اما دوشكا تمام نشدنى بود. همه آرزو داشتند كه به طریقى خفه شود تا بچه هاى امدادگر بتوانند به میدان مین بروند و به آن بسیجى كمك كنند.
در حال و هواى چه كنم بودیم كه یكى از بچه هاى بهیار اعلام آمادگى كرد تا به میدان مین برود.
لحظات سختى بود. دوشكا همچنان طعمه مى جست. همه منتظر یك فرصت كوچك بودیم. بالاخره بهیار در یك فرصت مناسب دور از چشمان دوشكا راهى آن سو شد. بین راه گلوله هاى مدام در كنار او اصابت مى كردند.
اما او همچنان مصمم مى رفت و ما هم نظاره گر بودیم. چند مترى بیشتر فاصله نمانده بود. نفسها همه در سینه حبس شده بود.
آن چند متر تمام شدنى نبود. اما لحظاتى بعد بالاخره آن دو به هم رسیدند. بهیار با چفیه اى كه همراه داشت پاهاى او را بست تا جلوى خونریزى گرفته شود. حالا موقع برگشت بود.
كارى به ظاهر نشدنى و محال! هر دو به هم نگاهى انداختند و یك على گفتند. سینه خیز و درازكش بهیار باید هم خودش را مى كشید هم آن بسیجى از دوپا محروم را! بالاخره تلوتلو خوران زیر آتش سنگین هر دو به پشت خاكریز رسیدند. امدادگرها آمدند و آن بسیجى مجروح را به عقب منتقل كردند. داود اسماعیل زاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید