نمایش پست تنها
  #1665  
قدیمی 07-23-2014
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

فجایع معمولی
آدم از دیدن این همه در که مغازه ها رو ریختن توی خیابون حالش به هم می خوره. آدم از دیدن جایی به اسم حمام حالش به هم می خوره. آدم از اینکه می بینه حالش به هم می خوره، حالش به هم می خوره.
داشتم توی خیابون راه می رفتم. البته مثل همیشه با سری پایین(شما میتونید تصور کنید که از زمین لذت می بردم) ناگهان یک زن از طبقه سوم یک ساختمان آبی رنگ، با شدت و غلظت هرچه تمامتر به بیرون پرت شد. البته ناگهانی این حادثه فقط برای منه، چون از توی ساختمان که خبر ندارم. شاید این سقوط بعد از سی ساعت دعوای شدید صورت گرفته، داشتم می گفتم زن با صدای گروچی به زمین اصابت کرد و بر اثر شدت جراحات وارده با سلامتی هرچه بیشتر برخاست و در حالی که داشت به من می نگریست گرد و خاک روی لباسهاش رو می تکاند، البته اینو از حالا بگم که آن چنان لباسی بر تن نداشت. حالا من بودم با یک کوله پشتی john sport و با یک پلار می شه گفت آبی و زنی که داشت گرد و خاکهایی از لباسی که بر تن نداشت می تکاندو شما می تونید وجود یک ساختمان، یک خیابان به علاوه چندین چیز دیگری برای درک بهتر موقعیت متصور شوید. به هر حال با آرامش از کنارش – کنار زن را می گوییم – رد شدم و به سوی انقلاب می رفتم- خیابانش را می گوییم- با آزادی هرچه تمامتر که می توان نشئگی باشد می رفتم، نشئگی از اینکه جای زن و کسی یا چیزی که اون پرت فرموده نیستم. من که اساسا آدم زیاد چیزی نیستم تا بخوام به این چیزا اهمیت بدم. تنها دغدغهای که من دارم اینه که ... ای بابا، مثل اینکه پاهام داره بر اثر اصطکاک با خیابون ساییده می شه، این دیگه نوبرشه، حالا که زیاد دارم دقت می کنم، می بینم که ته کفشهام کلا رفته. کم کم داره پاهامم به سرنوشت اونا دچار می شه. – منظورم از اونا ته کفشامه- ولی مثله اینکه دست خودم نیست همین طور دارم میرم. سرم به شدت درد می گیره، یعنی بهتره بگم درد گرفته. احساس کوفتگی می کنم ، می تونید به اینا سرگیجه، حالت تهوع و چند چیزه دیگه رو اضافه کنید.
یه چیز دیگم هست که نمیدونم چطور شرحش بدم. چون مطمئنم که هیچ یک از شما اینو تجربه نکرده که چشاش از حدقه بیرون بیاد. دارم استفراق می کنم، اَع ...ع ..
دندونام همش ریختن. این دیگه چه بدبختی ایه. من که اصلا نمی فهمم. یه صدای قروچ قروچ از استخونام می یاد. یک حیون که نصفش سگ و نصف دیگش الاغه همین الان از جلوم رد شد. چه زلی زده بود. شاید اونم همچین چیزی ندیده بوده باشه. پاهام کلاً رفته و به استخونه زانو رسیده، البته زمانی می تونستم بگم پاهام که اونا رو مالک باشم که اونا بودن ولی حالا نیستن. کوله پشتی که گفتم همراهم بود ، رنگش آبی بود یک آبی روشن حالا از فرط قرمزی به آب زرشک می مونه. بله زرشک، اونم از نوع قرمزش.. دارم راه میرم . البته راه رفتن که چه عرض کنم دارم می خزم و کلاً نای راه رفتن ندارم. حالم به هم خورده. یه جورایی می شه گفت دارم گیج می زنم، همه جا رو تاریک می بینم، البته اولش هم چندان روشن نبود.
(- پس این بی شرفا واسه چی پول می گیرن. آقا بیا نگاه کن تورو خودا! – آخیش :چه صدای چرینگی میدم من، داشتم توی جیب اون یارو خفه می شدم. اون صد تومنی یه جوری به هم چسبیده بود که دیگه داشت حالم به هم می خورد.
یک خیابان، با یک جنازه، با یک کوله پشتی که رنگش معلوم نیست، با یک پلار که رنگش معلوم نیست و دیگر هیچ ....!)

هژیر خالندی
مهاباد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید