نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (10)

مادر بهتر است از الان بگويم من جشن نامزدي و از اين مراسم مسخره نمي خواهم .

اين صداي فريد بود كه هر دقيقهبهانه اي مي تراشيد و با مادرش بحث مي كرد .خانم فرخي با با حوصله ي زياد با فريد برخورد مي كرد . مي دانست كه او روز هاي سختي را مي گذراند.

خانم فرخي با صبر و آرامش گفت : چرا اينقدر بهانه ميگيري ؟ مگر آدم هر روز ازدواج مي كند ؟ دختر مردم آرزو دارد .

- همين كه گفتم ؛ موضوع را زود تر خاتمه دهيد.

- خانم فرخي با نمي دانست با اين رفتار هاي فريد چه گونه كنار بيايد گاه مي انديشيد : شايد ازدواج فريد اشتباهي بيش نباشد ولي بعد خود را دلداري مي داد كه آرام مي تواند او را سر عقل بياورد.

فريد عصبي و بي قرار مدام در خانه دنبال بهانه اي مي گشت و و بي جهت به سايه و اميد درگير مي شد

اميد ترجيح مي داد بيشتر وقتش را پيش سارا بگذراند و سايه نا گريز به تحمل رفتار هاي پرخاشگرانه ي فريد بود ، اكثر اوقات خود را در اتاقش مي گذراند و دعا مي كرد كه هرچه زود تر زندگيشان به آرامش سابق باز گردد.

عمه با شيراز تماس گرفت و موضوع را براي برادرش توضيح داد سپس گوشي را به آرام داد . پدر از آرام خواست تا خوب فكر كند و قبل از آمدن آنها به تهران جلسه اي گذاشته و با فريد صحبت كند ؛ اگر به توافق رسيدند ، برنامه ي بله بران را بگذارند . سپس افزود با حرف هاي خواهرم نيازي براي تحقيق نمي مونه حرف خواهرم سند است . فقط مي ماند نظر تو ، اگر واقعا مورد پسندت واقع شد ، ما به تهران خواهيم آمد .



عمه با خان فرخي صحبت كرد و در خواست برادرش را به اطلاع او رساند خانم فرخي قرار گذاشت تا فردا ظهر به همراه فريد به آن جا بروند .خانم فرخي بعد از قطع تلفن در فكر فرو رفت . بايد هر طور كه شده بود، فريد را راضي به رفتن مي كرد در غير اين صورت آبرويش پيش خانم سخاوت مي رفت .

فريد با شنيدن حرف ها مادر مانند آتشفشاني فوران كرد و فرياد زنان گفت : من حرفي براي گفتن ندارم . به شما گفته بودم كه حال و حوصلهي اين كار ها را ندارم .

- چشم بسته كه نمي شود جواب بدهند خواهش مي كنم !

- فريد ب چنگي به موهاش زد و نگاهي به چشمان گريان مادرش اندخت و گفت : فقط به خاطر شما مي آيم .

- خانم فرخي صورت او را بوسيد و گفت : متشكرم پسرم . مطمئن باش كه پشيمان نمي شوي .

*‌ * * * *

آرام از گوشه ي پنجره به آمدن فريد و مادرش مي نگريست . با لباسي اسپرت و ساده مثل هميشه و خانم فرخي با سبد گلي زيبا به طرف ساختمان مي آمدند . آرام به سرعت خدو را به آينه رساند، دستي به مو هاي انبوهش كشيد و نگاهي دقيق به خود انداخت . با اطمينان از ظاهر خود به كنار در رفت. خانم فرخي با ديدن او صورتش را بوسيد و دسته گل را به دستش داد و گفت : به به دختر گل و خوشگلم ! حالت خوب است ؟

آرام تشكر كرد و فريد با چهره اي كه نمشد از آن چيزي دريافت سلام كرد . به راهنمايي عمه به اتاق نشيمن رفتند آرام سبد گل را روي ميز گذاشت و كنار عمه نشست . جرات سر بلند كردن را نداشت هيچ گاه در تصورش نمي گنيد كه آن قدر زود فريد را تا به اين حد نزديك خود ببيند

فريد خموش و سنگين نشسته بود . خانم فرخي با عمه جان گرم صحبت بودند بعد از پذياريي و نوشيدن چاي و شيريني خانم فرخي گفت : خانم سخاوت اگر اجازه بفرماييد ، ما بيرون باشيم تا اين دو تا جوان با هم صحبت كنند !عمه به همراه خانم فرخي برخاستند و با لبخند آنان را ترك كرند .

فريد كمي جابه جا شد و در چهره ي آرام لحظه اي نگاه كرد . آرام چون تنديسي خيالي به ستانش خيره شده بود موهايش بخشي از چهره اش را پوشانده بود و هاله ي زيبايي در او ايجاد كرده بود . سرش را بلند كرد تلاقي نگاهش با نگاه فريد شرمسارش نمود . لبخند كم رنگي بر لبانش نشست .

فريد سرفه اي كرد و گفت : خوب ! مثل اي كه مي خواستيد با هم صحبت كنيم .

- يعني شما نمي خواستيد

- نه نه ! سوء تفاهم نشود؛ منظورم اين بود كه شما اول شروع كنيد .

- اگر خواهش كنم شما شروع كنيد ، قبول مي كنيد

فريد لحظاتي سكوت كرد و گفت : من مي خواهم ازدواج كنم و شما مورد تاييد خانواده ام بوديد و به نظرم نتخاب درستي كرده اند .

- شما هميشه تا اين حد مختصر و مفيد صحبت مي كند ؟

- بسگي به موضوع دارد .

- موضوعي از اين مهم تر است؟

- در واقع اين اولين جلسه ي گفتگوي ماس ؛ به من حق بدهيدكمي مشكل حرف بزنم.

- پس مشوق شما خانواده تان ودن؟

- حقيقت را بخواهيد بله.

- خودتان چه عقيده اي داريد ؟

- عشق بعد از ازداج !

آرام موهايش را به عقب راند و گفت : عشق بعد از ازدواج اگه پيش نيايد چي؟

- اين عقيده ي من بود .

- من به عقيده ي شما احترام مي گذارم . با اين وجود ازدواج براي شما ريسك است !

- زنگي با ريسك هيجانش بيشتره .ولبخندي زد.

- من توقع ديگري داشتم .

- كه عاشق شما باشم ؟

آرام از رك گويي فريد بر آشفت و با اعتماد به نفس گفت: منظورم اين نبود ،شايد احساسي خفيف تر ، نزديك به عشق!

- نمي خواهم دروغ بگم.

- قفقط ازدواج؟ اين هدف نهايي شماست ؟

- گناه است ؟

- كمي عجيب است بايد فكر كنم.

- مي فهمم

- فكر نمي كنيد چيزي براي گفتن داشته باشيد؟

- خيلي حرف ها دارم ولي براي بعد از ازدواج.

آرام با حيران و بهت زده ديگر جوابي براي گفتن نداشت.

بعد از بدرقهي مهمانا آرام در باغ نشست تا در هاوي آزاد فكر كند.

برخاست و در یک خط ممتد شروع به راه رفتن کرد، صداي لادن او را به خود آورد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید