بهار و نوروز در شعر مولانا
امروز روز شادي و امسال سال گل
نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل
گل را مدد رسيد زگلزار روي دوست
تا چشم ما نبيند ديگر زوال گل
مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ
از كرّ و فرّ و رونق لطف و كمال گل
سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
جامه دران رسيد گل از بهر داد ما
زان مي دريم جامه به بوي وصال گل
گل آنجهاني است نگنجه درين جهان
در عالم خيال چه گنجد خيال گل
گل كيست؟ قاصديست ز بستان عقل و جان
گل چيست؟ رقعه ايست ز جاه و جمال گل
گيريم دامن گل و همراه گل شويم
رقصان همي رويم به اصل و نهان گل
اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست
زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل
زنده كنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند بر كنيد شما پر و بال گل
مانند چار مرغ خليل از پي وفا
در دعوت بهار ببين امتثال گل
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
مي خند زير لب تو به زير ظلال گل
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|