نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 09-01-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

.....

به طرف اتومبيلم به راه افتادم در همان حال گوشي را از جيبم بيرون اوردم و شماره خانه را گرفتم
بوق ...بوق...صداي بي بي در گوشم پيچيد:
- بله
- سلام بي بي
دزدگير اتومبيل را زدم .
سلام بيبي جان
- مامان و بابا رفتن/؟
در اتومبيل را باز كردم و پشت فرمان نشستم
- آره بي بي، سفارش كردن به محض اين كه رسيدي خونه راهيت كنم
- گير مي دن ها
با تشر گفت
- ديگه چي؟
دنده را خلاص كردم سوئيچ را چرخاندم ماشين روشن شد روي گاز فشار اوردم. ماشين تكاني خورد و چرخ ها به دوران در امد. گوشي را جابجا كردم و گفتم
- منصوره كه هست؟
- اره
- بگو لباس سفيدمو اوني كه يه مارك كوچولوي ابي رنگ رو جيبش داره مي دوني كه كدومو مي گم بي بي؟
- اون كه خانم برات خريده بود؟
- نه بي بي، اونه كه دايي جان واسه ام فرستاده
- كدوم؟
پشت ترافيك مانده بودم نگاهي به چراغ راهنمايي انداختم مچم را چرخاندم و نيم نگاهي به صفحه ساعت كردم.
- بي بي جان همون لباس سفيده كه دايي كوروش واسه ام فرستاده يه مارك ابي كوچولو داره، شما مي گفتين كوتاهه، مسخره اس!
- اها همون كه روي كمرت وا مي ايسته؟
چراغ سبز شد اگر مي خواستم همينطور ادامه بدهم امشب نمي توانستم به ديدن عمه بزرگ بروم فرمان را چرخاندم و به داخل فرعي پيچيدم.
- بي بي اون كجا روي كمرم وا مي ايسته
- خب بي بي جان همچين بلندم نيست
- بي بي جان اينا الان مده مد
- نمي فهمم تو چي مي گي مد چيه؟ لباس بايد برازنده باشه اون وقت مده
- قربون بي بي مدگذار و مدبردارم بشم حالا مي گي اتوش كنه
- كي؟
- بي بي جان
با حالتي قهر اميز گفت
- همون موقه كه شسته بود اتوش هم كرده
روي گاز فشار اوردم سرعتم نزديك هفتاد و پنج بود گفتم
- مي دونم اما يه بار ديگه ايراد نداره مي خوام بپوشمش
- صافه
- بي بي جان مي خوام اتوش كنه همين
گوشي را قطع كردم سر خم كردم تا ان را در جيبم بگذارم در يك لحظه متوجه سايه اي شدم محكم ترمز كردم اما دير شده بود پشت فرمان خشك شدم عرق سردي روي پيشاني ام نشسته بود با دو دست فرمان را محكم چسبيده بودم فكرم كار نمي كرد سعي كردم به ياد بياورم چه اتفاقي افتاده اما همه چيز در نظرم محو و كمرنگ بود به جز يك سايه چيز ديگري در ذهنم نبود خيابان خلوت بود هيچكس در ان اطراف نبود به زحمت در اتومبيل را باز كردم و پياده شدم پاهايم بر روي زمين كشيده مي شد حواسم بيشتر متوجه اطراف بود مي خواستم مطمئن شوم كه كسي مرا نديده چشم از اطراف بر گرفتم و بر روي بدن غرقه به خون موجود نحيف جلوي چرخ هاي ماشينم دوختم دنيا در نظرم رنگ خاكستر گرفت. پاهايم شل شد دستم را به كاپوت گرفتم تا بر روي زمين نيفتم نمي توانستم چيزي را تشخيص بدهم، ان چه را كه مي ديدم در مغزم بزرگ و بزرگ تر مي شد. دختر جواني تا كمر زير اتومبيل من فرو رفته بود. پيشاني اش شكافته شده بود و خون روي صورتش مي ديد و بر روي اسفالت كف خيابان ميريخت . روسري از سرش در امده بود و موهاي مشكي و براق او به صورت پريشان روي صورت و اطراف سرش پخش شده بود مانتو كهنه اش بر اثر ساييدگي بر روي اسفالت پاره شده و ساعدش زخمي شده بود
سري به اطراف چرخاندم شانس با من يار بود خم شدم و به سرعت او را از زير اتومبيل بيرون كشيدم در عقب را باز كردم و در حاليكه مراقب اطراف بودم او را در اغوش كشيدم و در صندلي عقب گذاشتم به سرعت پشت فرمان نشستم و بر روي پدال گاز فشار اوردم اتومبيل از جا كنده شد و با سرعت از محل دور شدم مدام از ايينه پشت سرم را نگاه مي كدرم و مي خواستم مطمئن شوم كسي پشت سرم نيست نيم نگاهي هم به جسدي كه همراه داشتم مي انداختم اصلا برايم مهم نبود او كيست فقط مي خواستم فرار كنم مي خواستم مطمئن شوم هيچكس چيزي نديده و هيچ كس چيزي نفهميده با خود انديشيدم اين هم مزاياي كوچه پس كوچه هاي خلوت بالاي شهر كه اگر ادم هم بكشن كسي خبردار نمي شود دلم هري ريخت اگر مرده باشد چه بايد بكنم اصلا من با يك جنازه چه مي توانستم بكنم؟ كوچه ها را يكي پس از ديگري با سرعت پشت سر مي گذاشتم مي خواستم هر چه زودتر به خانه برسم دلم نيم خواست كسي مرا با يك جنازه در حال پرسه زدن در خيابان ببيند مي خواستم از همه فرار كنم حتي از خودم .
به خودم كه امدم پشت در خانه ايستاده بودم بر خلاف هميشه به سرعت از ماشين پياده شدم و در را باز كردم پير بابا مرا از ته باغ ديد لنگان لنگان به طرفم به راه افتاد لنگه در را هل دادم پير بابا فرياد زد
- الان مي ام اقا
پشت فرمان نشستم و گاز دادم چرخ ها از زمين كنده شد از كنار پير بابا گذشتم دستش را در خوا تكان داد و چيزي گفت
بي توجه به او گاز دادم مقابل در ساختمان توقف كردم قلبم به شدت مي طپيد به عقب برگشتم خون روي پيشاني شكافته اش دلمه بسته بود زير لب پرسيدم:
- حالا من با تو چيكار كنم؟

(ادامه دارد..................)

ویرایش توسط رزیتا : 04-12-2011 در ساعت 02:58 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید