نمایش پست تنها
  #13  
قدیمی 10-06-2011
bigbang آواتار ها
bigbang bigbang آنلاین نیست.
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427

6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رضی و نمایش دالانگ



بار دیگر با رضی بیرون رفتم . رضی خندید و گفت (( امشب میخواهم ببرمت نمایش یک dalang را ببینی یکی از استادکاران بزرگ عروسک بازی در شهر ماست ))


تصویر زیر یکی از قدیمترین دالانگ باز های اندونزی هست !( خودم نفهمیدم چی گفتم !!)





این تصاویر هم مربوط به حرفه دالانگ هست







او مرا پشت موتور سیکیلتش به قسمتهایی از شهر برد که نمیدانستم وجود دارد . در این قسمت خانه های سنتی بود

و خبری از کاخهای مستعمره نشین هلندیها نبود از طرفی مردم فقیر در کوچه و خیابان رفت و آمد میکردند ولی باغرور و اعتماد به نفس راه میرفتند . بلوزهای رنگارنگ به تن داشتند و کلاه حصیری به سر میگذاشتند . هر کجا میرفتیم با لبخند به ما خوشامد میگفتند و هر کجا می ایستادیم بچه ها دور ما جمع میشدند و به پارچه شلوار جین من دست میزدند دختر بچه ی کوچکی شکوفه خشبویی به دست من داد .






موتور سیکیلت را پارک کردیم 100 ها نفر جمع شده بودند نشسته و ایستاده در قدیمیترین قسمت شهر بودیم و از چراغهای خیابانی خبری نبود شب آرام و زیبایی بود و بوی گل میخک همه جا را معطر کرده بود رضی در میان جمعیت گم شده بود ولی بعداً به همراه جوانانی که در کافی شاپ دیده بودم برگشت .
دراین وقع موسیقی شروع شد : صدای جادویی و فراگیر که صدای زنگ معابد را به یاد می آورد
رضی آهسته در گوشی بهمن گفته بود که (( dalang تمام موسیقی را خودش میزند تمام عروسکها را خودش کار میکند و تمام گفتگوها به چند زبان مختلف برای خود اوست مابرایت ترجمه میکنیم ))
dalang کسی است که میگویند کارش را در یک حالت خلسه فوق العاده ای انجام میدهد . او بیش از 100 عروسک داشت و برای هر کدام از آنها با صدای متفاوتی حرف میزد . آن شب را نیز هرگز فراموش نمیکنم شبی بود که در تمام زندگی من بعد از آن اثر گذاشته است .
dalang عروسک رییس جمهور نیکسون را به همه معرفی کرد : با همان دماغ برجسته و همان آرواره های آویزان لباس راه راهش از پارچه راه راه پرچم آمریکا ساخته شده بود .




کلاه و کراوتش کامل بود . عروسک رییس جمهور عروسک دیگری را هم به همراه داشت . این عروسک لباس بانکداران و روسای شرکتهای تجاری را بر تن داشت . عروسک دوم در یک دست سطلی داشت که علامت دلار بر روی آن دیده میشد و دردست دیگر علامت پرچم آمریکا را بالای سر رییس جمهور آن چنان تکان میداد که بردگان قدیمی صاحبان خودشان را باد میزدند .
در این میان نقشه ای از خاورمیانه و شرق آسیا مانند دیواری در پشت دو عروسک پدیدار شد . برای هر کشور نقشه ی جداگانه ای در جای مناسب خودش از قلابی آویزان بود . عروسک نیکسون به دیوار نقشه نزدیک شد ویتنام را از قلابش کند و در دهان مزه مزه کرد و کلامی گفت که ترجمه شد (( تلخ است وگندیده ما دیگه به ان نیازی نداریم ))
عروسک نیکسون ویتنام را از دهان در آورد و به درون سطل دلاری انداخت . او دوباره به دیوار نقشه نزدیک شد و همین کار را به نوبه خود ولی در کمال تعجب من نه با کشورهای همسایه در جنوب شرق آسیا بلکه با کشورهای خاور میانه مانند فلسطین و کویت و عربستان و سوریه و ...... انجام داد .



بعد از آن او به سراغ افغانستان و پاکستان رفت و هر بار که نیکسون کشوری را به درون سطل دلاری می انداخت فحشهایی رکیک و ناسزایی از دهانش بیرون می آمد که در تمام موارد معنای کلامش ضد اسلامی بود(( سگهای مسلمان و افریته های مسلمان ، ابلیس های اسلامی )) مردم هم بیشتر و بیشتر هیجانزده میشدند و تنش در جمعیت یک پله بالاتر میرفت آنها میان خنده و نهایت خشم گیر کرده بودند . بعضی وقتها احساس میکردم آنها از کلام استاد عروسک باز به شدت اهانت میشدند . خود من احساس میکردم که شدیداً تهدید میشدم من در میان جمعیت از همه قد بلندتر و انگشتنماتر بودم من نگران بودم که شایید خشم آنها به طرف من هدایت شود در این موقع نیکسون نقشه اندونزی را بلند کرد و به طرف سطل دلاری برد و حرفی زد که وقتی رضی ترجمه کرد مو بر تن من راست شد (( این را بدهید به بانک جهانی ببنید چگونه میتواند برای ما پولساز شود )) در اینجا عروسک دیگری پدیدار شد به همراه نامش که به روی لوحی چاپ شده بود . رضی گفت : (( نام یک سیاست مدار محبوب اندونزی است )) این عروسک پرید میان عروسک نیکسون و عروسک سطل به دست وفریاد زد (( صبر کن اندونزی اکنون یک کشور مستقل است )) تمام حاضرین به یکباره دست زدند ولی عروسک سطل به دست پرچم آمریکا را مانند نیزه ای به درون تن این مرد فرو برد و به طور دراماتیکی مرد . حاضرین هو کردند و فریاد کشیدند و مشت های خود را در هوا گره کردند . عروسک نیکسون و عروسک سطل به دست روی سن ایستادند مدتی به ما خیره شدندو سپس تعظیم کردندو نمایش تمام شد
من به رضی گفتم : (( فکر کنم باید از اینجا بروم )) او دستش را به دور شانه های من گرد کرد و گفت (( نترس انها شخصاً از تو کینه ای ندارند )) ولی من مطمئن نمیشدم .
بعد از نمایش عروسکی ما همه به کافی شاپ رفتیم . رضی و دیگران مرا مطمئن کردند آنها قبلاً از ان پیش پرده ی نیکسون و بانک جهانی خبر نداشتند
__________________

احد،صمد، قاهر، صادق ...
عاشقشم

لا تقنطوا من رحمة الله

هیچ چیز تجربه نمیشه اینو یادت باشه !!
ترفند هایی براي ويندوز 7


عیب یابی سخت افزاری سیستم در کسری از دقیقه


ویرایش توسط bigbang : 10-06-2011 در ساعت 11:48 AM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید