نمایش پست تنها
  #22  
قدیمی 09-05-2010
shadi آواتار ها
shadi shadi آنلاین نیست.
مدیر بخش عکس
 
تاریخ عضویت: Nov 2007
محل سکونت: اهواز
نوشته ها: 727
سپاسها: : 5

119 سپاس در 39 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هييييييييييييييييييييييييييييي ييييي!

واقعا نسل سوخته. بخصوص ما كه اهواز بوديم. باورتون مي شه من هنوز بي اختيار از صداي رعد و برق مي ترسم. چون اون موقع كه كوچيك بودم به محض شروع بمبارون مادربزرگم من و برمي داشت و مي برد تو كمدش. همه اون صداهاي وحشتناك و من تو كمد مادربزرگم مي شنيدم. نمي دونم چرا فكر مي كرد اون كمد اگه موشك بخوره خراب نمي شه!

جنگ ودربه دري همه دوران كودكي من وخراب كرد.يه سال شوشتر بوديم يه سال شيراز وچند ماه هم مشهد.بقيه شو اهواز بوديم وتو بمبارون ها.اون روزي كه 52 نقطه اهواز و بمب زد ما بوديم هرچند كاملا يادم نيست.اما تو ضميرناخودآگاهم حك شده.

حس جنگ زده بودن واين اسمي كه بود«اينا جنگ زدن،از اهواز اومدن»خيلي حس بدي بود.

همه اين چيزهايي كه شما مي گين و منم يادمه.ولي قاطي با خاطرات جنگ.

به نظرم تابستونا اون موقع كشش بيشتر بود. نمي گذشت .
دخترا كفش هاي تق تقي يادتونه؟ يه مدت مد شده بود كفش هاي اسپرت با بندهاي رنگي فسفري!مدرسه مي پوشيديم گير مي دادن.جوراب سفيد هم حق نداشتيم بپوشيم.
يه مدت هم ساعت هاي گنده مد شده بود. فكر كنم راهنمايي بوديم. اوايل دبيرستان.من ابتدايي هم يه سال جهشي خونده بودم هميشه از همكلاسي هام كوچيكتر بودم. هوامو داشتن خوب بود.
روزنامه ديواري! تب درست كردن روزنامه ديواري هاي خلاقانه تو دبيرستان!من كلكسيون پاك كن هم داشتم. چه عشقي مي كردم با پاك كن هام.

هييييييييييييييييييييييييييييي ....
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید