رفتی ورفت جان من از تن چنین مکن
با دیگران چنین کن وبا من چنین مکن
گر می کنی به خار بیابان جفا وجور
با نوگل گزیده گلشن چنین مکن
من دوستدار وصل تو و دشمن فراق
با دوست خو بگیر وبه دشمن چنین مکن
در چاه انتظار وصالت فتاده ام
ای سرورم منیژه به بیژن چنین مکن
وصف تو آورم همه گر صد زبان شوم
گه گاه گویمت که به سوسن چنین مکن
از هر طرف صدای تظلم رسد به گوش
از روز حق بترس وبه "سعمن " چنین مکن
|