نمایش پست تنها
  #39  
قدیمی 02-19-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


تابستان ۱۹۴۵ ، كوچه اي در برلين
:

دوازده زنداني ژنده پوش به فرماندهي يك سرباز روسي از خياباني مي گذرند، احتمالأ از قرارگاهي دور مي آيند و سرباز روس بايد آنها را به جايي بر اي كار يا به اصطلاح بيگاري ببرد
. آن ها از آينده شان هيچ نمي دانند.

ناگهان از قضا، زني از خرابه اي بيرون مي آيد، فرياد مي كشد، به طرف خيابان مي دود و يكي از زندانيان را در آغوش مي كشد
. دسته كوچك از حركت باز مي ماند و سرباز روس هم طبيعي است كه در مي يابد چه اتفاقي افتاده است . او به طرف زنداني م ي رود كه حالا آن زن را كه به هق هق افتاده در آغوش گرفته است. مي پرسد: « زنت؟ » « بله »
بعد از زن مي پرسد:« شوهرت؟ » « بله »
سپس با دست به آنها اشاره مي كند: « رفت، دويد، دويد، رفت » آنها با ناباوري نگاهش مي كنند و مي گريزند.

سرباز روس با يازده زنداني ديگر به راهش ادامه مي دهد، تا چند صد متر بعد گريبان رهگذر بي گناهي را مي گيرد و او را با مسلسل مجبور مي كند وارد دسته بشود ، تا آن دوازده زنداني كه حكومت از او مي خواهد ، دوباره كامل شود
.
ماكس فريش
همشهري ۲۶/۶/۸۱

__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید