* صوفی! بياكه خرقه سالوس بركشيم
وين نقش زرقرا خط بطلان بهسركشيم
نذروفتوح صومعه دروجه می نهيم
دلق ريا بهآب خرابات بركشيم
بيرونجهيمسرخوشو ازبزم مدعی
غارتكنيمبادهو شاهدبهبركشيم!
سر خداكهدر تتق غيب منزویست
مستانهاش نقابزرخساره بركشيم
عشرتكنيم، ورنه بهحسرتكشندمان
روزی كهرختجان بهسرایدگر كشيم!
فردا اگرنهروضه رضوانبهمادهند
غلمانزغرفه حورزجنت بهدركشيم!
* مانگوئيمبد و ميل بهناحقنكنيم
جامه كس سيهو دلق خود ازرقنكنيم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشيم
سر حق بر ورق شعبده ملحقنكنيم .
* عاشقشو ارنه روزی كارجهانسرآيد
ناخوانده نقش مقصود ازكارگاه هستی
* چو هرخبركهشنيدم رهی بهحيرتداشت
ازاينسپس منوساقی و وضع بیخبری !
* گرازآن آدميانی كهبهشتات هوساست
عيش باآدميی چند پریزادهكنی!
* بهخلدم ، زاهدا دعوتمفرمای
كهاينسيب زنخ زانبوستان به!