نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 10-23-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
جدید ويكتور هوگو و تبعيد.....

ويكتور هوگو و تبعيد

ترجمه : فتنه مقدم





در دسامبر 1851، بلافاصله بعد از كودتاي لويي ناپلئون بناپارت، ويكتور هوگو كه مبارزين را بر ضد اين كودتا بسيج كرده بود، مورد تهديد قرار گرفت. او با پاسپورت يك كارگر چاپخانه، عضو يكي از خانواده هايي كه از دوستان نزديك ژوليت دروئه بودند، فرانسه را ترك كرد و در جزاير انگليسي ـ نورماندي ژرسه مقر گزيد. سپس، بعد از اينكه به دفاع از يك محكوم به اعدام برخاست، مجبور شد اين جزاير را ترك كرده و به گرنوزه پناه بياورد. در اولين برگزيده هاي اشعارش در تبعيد “ مجازاتها” احساسات انساني را مي سرايد كه از وطنش به دور است. ابتدا از رفتن مي گويد : آواز آنان كه بر درياها مي روند : وداع وطن ! موج ديوانه شده است وداع وطن، لاجورد وداع خانه. درختهاي مو با ميوه هاي رسيده، وداع گلهاي طلايي ديوار كهنه” ولي در عين حال مي جنگد، در ترانه اي ديگر و بصورتي ساده اينطور مي سرايد : “ دنياي گيرنده، بدون قانون و بدون قاعده متعلق به ظالمان است با طوفان بجنگيد، با كفهاي دريا بجنگيد صخره ها، ستمديده ها” نگرانيش آشكار است، همچنين درد گمشدن وطن : “ ستمديدگان به چه مي انديشند ؟ به مزرعة جو يا كاهوشان به عرابه اشان، به ابزار كارشان به فرانسة بزرگ شكست خورده تبعيد شدة بينوا رنج مي كشد و دعا مي كند : نمي توان بدون نان زندگي كرد نمي توان بدون وطن زندگي كرد” ( ترانه اي ديگر) ولي تبعيدي تنها نيست، همراهانش با او هستند : “ آه ستمديدگان ! انسانهاي سختي، همراهان شجاع و آرام من، بارها، نشسته بر لب رودخانه، اين ترانه را در ميان شما خواندم…” يك ترانة اميد كه سياست حاليه را به ياد مي آورد : “ آري، به شما اظهار ميدارم، آري، تكرار ميكنم زيرا بوق و شيپور هر دو يك چيز را مي گويند، همه چيز صلح خواهد بود و روز ! آزادي ! ديگر نه دهقان رنجديده خواهد بود و نه پرولتاريا” ولي در انتظار اين روز، شاعر تبعيدي قول ميدهد، به خود قول مي دهد كه مثل صخره محكم بماند : “ ديگر كرانه هاي تو را كه مرا صدا مي كنند نخواهم ديد فرانسه ! دور از وظيفه ام افسوس ! همه چيز را از ياد خواهم برد. در ميان ستمديدگان خيمه خود را بر پا مي كنم همان ستمديده اي مي مانم كه مي خواهد ايستاده بماند. تبعيد تلخ را مي پذيرم كه بدون انتهاست بدون اينكه بخواهم بدانم و بدون اينكه به كسي فكر كنم كه زانوانش خم شده، كسي كه فكر مي كرديم محكم باقي خواهد ماند. و اگر بسياري رفتند كه بايستي مي ماندند و اگر يكي باقي بماند، اين من خواهم بود !” اظهاراتي تحسين كننده اي كه حتي در قرن 21 نيز زنده باقي مانده اند. تابستان امسال گلهاي اطلسي بي آنكه روحم خبر داشته باشد، بطور نامرئي به خانه ام آمدند. انگار مي خواستند حرفي بمن بزنند، از راز دنيايي كه هيچكس هنوز بدرستي آن دنيا را نمي شناسد. مگر شايد تنها اطلسي شناساني كه بنوعي ياد گرفته اند كه خطوط و احجام متحرك را از پشت غبار ابهام معني كنند ! من تصور نمي كنم كه اطلسي ها را باد از سر بي قيدي آورده باشد. اطلسيها خودشان پاهاي خودشان را در گلدان خانه ام كاشتند. من مي دانم كه با يكنوع دانش غريزي به خانه ام آمدند. با يكنوع حس دروني كه مي دانستند آهنگ شكفتنشان را من مي توانم بشنوم. . در همان زمان هم بود كه وقتي كه به آوازهاي آييني غروبانة سيرسيرك ها در غروب گوش مي دادم، ناگهان به يك كشف از سرودهاي طبيعت براي ستايش خورشيد رسيدم و تصور مي كنم سيرسيركي از بالاي يك درخت سفر موجي ذهن مرا دريافت. چون فرداي آنروز اورا ديدم كنار گلدان جوان گل اطلسي، كه با آوازي يكنواخت و بلند مرا صدا مي زند. من مدتي به چشمها و به تركيب بالهايش خيره نگاه كردم. آوازش، پردة گوشهاي مرا مي خراشيد. آخر، آوازي كه نوازش و نرمي تارهاي ابريشم در آن نباشد، سرم را به دوران مي اندازد. هرچند دلم نمي خواست اورا بتارانم، اما به آرامي رفتم پشت شيشه پنجره، و در كمال احترام چندبار به شيشة پنجره ضربه زدم. در آن لحظه دلم نمي خواست با دنياي سيرسيرك ها ارتباطي داشته باشم. مي دانم كه احتمالا سيرسيرك را ناراحت كرده ام. چون او پريد و رفت و پس از آن ديگر هرگز آوازش را پشت پنجرة بالكن خانه ام نشنيدم. فكركردم شايد سيرسيرك ها به آزادي انتخاب من احترام مي گذارند ! من مي دانم كه آن سيرسيرك هرگز نمي خواست چيزي بمن بفروشد و يا مرا به عبادت گروهي خورشيد وا بدارد، او با حسي نامرئي فهميده بود كه من به كشفي از دنياي ناشناختة سيرسيرك ها رسيده ام …همين ! …
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید