نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 10-22-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

(( وطــــــــن ))
شبی سرد کودکم نجوا چنین کرد
پدر جان ، پدر ای مهربان ، ای همدم من
در این تاریکی سرد.
وطن چیست؟وطن کیست؟
چه دردی است؟چه مرگی است؟
وطن کدامین خفته است در خواب غفلت ؟
غریب است یا آشنا؟
صمیمی است یا بی وفا؟
وطن را چه دردی است که خوابت را گرفته؟
نگاهت را ! صدایت را ! غمت را ! شادیت را !
وطن پیراهن تنگیست به این تن !!!؟؟؟
و یا آهنگ نامربوطی است در گوش !!!؟؟؟
وطن را مادرهم هم میداند !!!
وطن میتواند هم بازی من باشد!!!!
وطن چکمه میپوشد در این سردی ؟؟؟
وطن ....
چه میگفتم وطن کیست؟ وطن چیست؟
وطن درد است یا مرگ
وطن خواب است یا بیدار
وطن آهی است اندر دل
و یا پیراهن تنگیست بر تن ما
و یا آهنگ نامربوطی
ویا....
چنین گفتم به دلبندم:
بخواب ای کودکم من
وطن یعنی همین سادگی و راحتیت
وطن یعنی شکوه زندگیت
وطن یعنی تو و من مادرت
وطن یعنی تمام هست و نیستت
وطن یعنی غمت ، دردت ، تمام خندهایت
وطن یعنی بهار شادی تو
وطن یعنی شعر های کودکانه ات
نگفتم.....
وطن یعنی اوج غم و درد
وطن یعنی تهمت ، افترا
وطن یعنی گذشت روزگار بی گردش دل
وطن یعنی همان جا که تو را به جرم صاحبیش غریبه خواندن
وطن یعنی سینه پر غم
وطن یعنی نگفتن بس شنیدن
وطن یعنی شعر بی عنوان هیچکس
وطن یعنی خفه شو ، بتمرگ
باز گفتم...
وطن یعنی تمام هستی تو از این دنیای فانی
وطن هرگز نمیمیرد در این دل
اگر هزاران راه را دور باشی از او
وطن یعنی نور چشمت
وطن هرگز نمیمیرد در این دل
اگر هزاران بار تو را دشنام دادند در او
وطن یعنی مام میهن
وطن هرگز نمیمیرد در این دل
اگر هزاران بار تو را برانند از او
وطن یعنی جفای زندگانی
وطن هرگز نمیمیرد در این دل
اگر هزاران بار تو را غریبه خوانده باشند در او

(( وطن یعنی تمام هستی تو ز دار این دنیای فانی))
(( وطن هرگز نمیمرد در این دل ))
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید