موضوع: پاییز او
نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 10-02-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض پاییز او

با صدای بلند وخوش اهنگی درسش را می خواند .مادر هم به رفو کردن لباسی مشغول بود او ناگهان متوجه پروانه ای شد که در اتاق پرواز می کند .از خواندن ایستاد وخوشحال به مادرش گفت مادر به ان پروانه سفید نگاه کن چقدر زیباست مادربی انکه سر بلند کند گفت او خبر امدن پاییز را اورده ومیگوید هوا روبه سردی است بار دیگر با صدای بلند به خواندن درسهایش پرداخت ولی دیگر چیزی نمی فهمید درعالم خیال به باغ پردرختی که برگهای پاییزی زیر درختانش کاملا پوشیده بودکه صدها پروانه درحال مهاجرت چه منظره زیبایی برگهای رنگارنگ پاییزی پروانه های رنگارنگ گاهی غوطه ور در برگها سرخ سفید زرد اسمان نیمه ابری همه زیبایی زیبایی زیبایی دراین حال کالسکه طلایی که اسبهای قهوه ای ان را میکشیدند پیشامد ونزدیک شد او ایستاد مردی از ان پیاده شد وگفت من پاییزم پرسید تو همان هستی که درکتابهای مدرسه از او حرف میزنند مرد گفت بله من پاییزم/ ازاو خواست که دفترچه اش امضا کند ان مرد قبول کرد ولی نتوانست اسم خود را بنویسد فقط عکس چند برگ رنگارنگ چند پروانه وابر را در دفترچه اش کشید
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید