مادر
اورده اند که پیرزنی دو پسر داشت یکی فاسق وفاجر ویکی صالح وزاهد پسر زاهدش را فرمان رسید وفات یافت پیرزن صبر کرد وجزع وزاری نکرد /چون وفات پسر فاسق نزدیک شد ودر شرف مرگ بود پیرزن فریاد وزاری بنا نهادو بسیار جزع وگریه می کردپسر گفت ای مادر برادر من که خیلی خوب ادمی بود برای او گریه نکردی چرا برای من که بد ادمی بودم گریه می کنی /گفت دلم می سوزد که بنا هست ترا به عذاب معذب نمایند وبه اتش جهنم ترا بسوزانند/گفت ای مادر غم مخور ودانسته باش که من هم از اهل بهشت می باشم گفت چطور گفت نسبت من وتو که مادر منی فقط به این است که نه ماه در شکمت بودم ودوسال شیرم دادی ایقدر دلت بر حال من می سوزد پس خداوندی که مرا خلق کرده راضی می شود مرا به اتش جهنم بسوزاند معاذال... قسم به وحدانیتش که او هزار مرتبه از تو به من مهربانتر است پس خداوند اورا بخشید وتفضل وبرتری داد اوراهفتاد مرتبه بر برادرش واز تقصیراتش در گذشت
|