من هم از ان بیکارهای عالمم
وقتی الاغی رنجور شد ودر صحرایی افتاد /گرگی در نزد او نشست که چون بمیرد اورا بخورد..الاغ گفت که ای گرگ کاری داری برو پی کار خود که من به این زودی نمی میرم زیرا که من از ان سخت جانهای عالمم /گرگ گفت که باکی نیست من هم از ان بیکارهای عالمم اینجا می نشینم تا تو بمیری
|