نمایش پست تنها
  #35  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفت سوزن با رفوگر وقت شام شب شد و آخر نشد کارت تمام
روز و شب، بیهوده سوزن میزنی هر دمی، صد زخم بر من میزنی
من ز خون، رنگین شدم در مشت تو بسکه خون میریزد از انگشت تو
زینهمه نخهای کوتاه و بلند گه شدم سرگشته، گاهی پایبند
گه زبون گردیدم و گه ناتوان گه شکستم، گه خمیدم چون کمان
چون فتادم یا فرو ماندم ز کار تو همی راندی به پیشم با فشار
میبری هر جا که میخواهی مرا میفزائی کار و میکاهی مرا
من بسر، این راه پیمودم همی خون دل خوردم، نیاسودم دمی
گاهم انگشتانه میکوبد بسر گاه رویم میکشد، گاه آستر
گر تو زاسایش بری گشتی و دور بهر من، آسایشی باشد ضرور
گفت در پاسخ رفوگر کای رفیق نیست هر رهپوی، از اهل طریق
زین جهان و زین فساد و ریو و رنگ تو چه خواهی دید با این چشم تنگ
روز می‌بینی تو و من روزگار کار می‌بینی تو و من عیب کار
تو چه میدانی چه پیش آرد قضا من هدف بودم قضا را سالها
ناله تو از نخ و ابریشم است من خبردارم که هستی یکدم است
تو چه میدانی چها بر من رسید موی من شد زین سیهکاری سفید
سوزنی، برتر ز سوزن نیستی آگهی از جامه، از تن نیستی
من نهان را بینم و تو آشکار تو یکی میدانی، اما من هزار
من درینجا هر چه سوزن میزنم سوزنی بر چشم روشن می‌زنم
من چو گردم خسته، فرصت بگذرد چون گذشت، آنگه که بازش آورد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید