457
هزار جهد بكردم كه يار من باشي
مراد بخش دل بي قرار من باشي
چراغ ديده شب زنده دار من گردي
انيس خاطر اميدوار من باشي
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در ميانه خداوندگار من باشي
از آن عقيق كه خونين دلم ز عشوه او
اگر كنم گلهاي غمگسار من باشي
در آن چمن كه بتان دست عاشقان گيرند
گرت ز دست برآيد نگار من باشي
شبي به كلبه احزان عاشقان آيي
دمي انيس دل سوگوار من باشي
شود غزاله خورشيد صيد لاغر من
گر آهوي چو تو يك دم شكار من باشي
سه بوسه كز دو لبت كردهاي وظيفه من
اگر ادا نكني قرض دار من باشي
من اين مراد ببينم به خود كه نيم شبي
به جاي اشك روان در كنار من باشي
من ار چه حافظ شهرم جوي نميارزم
مگر تو از كرم خويش يار من باشي
458
اي دل آن دم كه خراب از مي گلگون باشي
بي زر و گنج به صد حشمت قارون باشي
در مقامي كه صدارت به فقيران بخشند
چشم دارم كه به جاه از همه افزون باشي
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مكن
ور نه چون بنگري از دايره برون باشي
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
كِي روي ره ز كه پرسي چه كني چون باشي
تاج شاهي طلبي گوهر ذاتي بنماي
ور خود از تخمه جمشيد و فريدون باشي
ساغري نوش كن و جرعه بر افلاك فشان
چند و چند از غم ايام جگر خون باشي
حافظ از فقر مكن ناله كه گر شعرا نيست
هيچ خوش دل نپسندد كه تو محزون باشي
|