09-17-2009
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
این مقاله با عنوان اصلی «Rumi’s Religion of Love» به تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۸۶ در جشن هشتصدمین زادروز مولانا در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (USC) ارائه شده است.
۱- مثنوی، شاهکار مولوی، با حکایت یک نی آغاز میشود. نیای که تا حدی نماد روح آدمیست و نوای غمبار آن طنینِ دردیست پنهان، در دل هر انسانِ از اصلِ خویش دورماندهای.
مولانا وجه تراژیک زیست آدمی در این جهان را «فراق» میداند.
ما همه روزگاری جزیی از «دریای مستور امر الوهی» بودهایم؛ اما اکنون قطرهی کوچک وجود ما دور از آن دریا در بیابانِ این جهانِ وهمآلود افتاده است. از نظر مولوی زندگیِ اصیل، آن است که متصل به امر الوهی باشد؛
از این رو زندگی ما تا زمانی که «جدا از اصل خویش» است، اصیل نیست.
...
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
ویرایش توسط ساقي : 01-20-2010 در ساعت 09:54 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|