نمایش پست تنها
  #12  
قدیمی 09-11-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شیخی در تاریکی

روزگاری بود که بر دل شیخٰ ، نوری ره نمی جست; دلش تاریک و جانش تباه شده بود. از بسیاری اندوه، سر به صحرا گذاشت. پیری دید روستایی که هاله ای از نور بر گرد سرش دایره بسته و بر دشت و صحرا پرتو افکنده است. شیخ نزد پیر رفت و سلام داد و کرنش کرد; آنگاه گفت: ای پیر، جانم به ظلمت افتاده و روزگاریست که تابشی بر دلم رخنه نینداخته است; سبب چیست؟ پیر روستایی گفت:

ای شیخ اگر فاصله ی زمین و آسمان را پر از ارزن کنند و مرغی نه یکبار بلکه صد بار، نه یک سال بلکه هزار سال ارزن بچیند و این کار باز از سر گیرد، گوهر شب چراغ زود باشد که از این مرغ ارزن چین، پدید آید. ای شیخ بزرگ هنوز در طلب به جائی نرسیده ای، که دلت را فروزان می خواهی. در این وادی گام بزن، راه رفته از سر گیر، برو همچنان برو، بگذار سالی بگذرد. دگرباره راه از سر گیر، برو همچنان برو، بگذار صد سالی در رفتن بگذرد. آنگاه به دلت بنگر، اگر به صفا نشسته بود بدان که خانه ی خدا خواهد شد و اگر آن نور ندیدی، باز هم در وادی طلب گام بزن، راه رفته از سر گیر،برو همچنان برو... ای شیخ در این وادی دستگیرت بردباری و شکیب است; بدینسان ناشکیبایی، پرده به روی راز کشد و اسرار را در پرده فرو پیچیده تر گرداند، از راه بازمانی و به پرتگاه در افتی. طالب کوی یار باید صبری به ستبری کوه داشته باشد; از راه نهراسد; از رفتن باز نایستد; از رنج راه نگریزد; برود همچنان برود; با اینهمه، از بردباری چوبدستی سازد، آن را به دست گیرد و با آن تکیه زند و در وادی طلب به تکاپو پردازد. یار را جستجو کند; از این کوی بدان کوی رود; از این برزن خود را بدان برزن اندازد; کو بکو، کوچه به کوچه، در به در، در پی مطلوب روز بگذارد آنگاه باشد که آن نور دریابد.



طالبان را صبر می باید بسی طالب صابر نیفتد هر کسی

تا طلب در اندرون ناید پدید مشک در نافه ز خون ناید پدید

ازدرونی چون طلب بیرون رود گرهمه گردون بود درخون رود

گر طلب نبود ز مرداران بود بلکه همچون صورت بیجان بود

هرکه را نبود طلب حیران بود حاش لله صورت بی جان بود

هرکه را نبود طلب، مرداراوست زنده نبود صورت دیوار اوست

گر به دست آید تو را گنج گهر در طلب باید که باشی گرم تر

آنکه از گنج گهر خرسند شد هم بدان گنج و گهر در بند شد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید