شاعر هم عصر سعدي جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد مولوي بلخي معروف به رومي (606ـ672) نيز از نوابغ عالم ادب و از متفكران بزرگ جهان و مقتداي متصوفه و اهل تحقيق و مجاهدت و رياضت است. وي در نظم و نثر پارسي استاد و داراي لساني فصيح و قدرتي كم نظير در بيان معاني دشوار عرفاني و حكمي به زبان ساده بود. مثنوي (شش دفتر) و ديوان غزليات و قصايد و رباعيات او و همچنين آثار منثور يعني فيه مافيه و قسمتي از مجالس و مكتوبات وي مشهور است.
از غزلهاي اوست:
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا ميروم آخر ننمائي وطنم
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده است مراد وي از اين ساختم
جان كه از عالم علويست يقين ميدانم
رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم ازعالم خاك
دو سه روزي قفسي ساخته اند از بدنم
اي خوش آنروز كه پرواز كنم تا بر دوست
به اميد سر كويش پر و بالي بزنم
كيست در گوش كه او ميشنود آوازم
يا كداميست سخن ميكند اندر دهنم
كيست در ديده كه از ديده برون مينگرد
يا چه جانست نگويي كه منش پيرهنم
تا به تحقيق مرا منزل وره ننمايي
يكدم آرام نگيرم نفسي دم نزنم
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه بهم درشكنم
من بخود نامدم اينجا كه بخود باز روم
آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر بخود ميگويم
تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
شمس تبريز اگر روي بمن ننمايي
والله اين قالب مردار بهم درشكنم
اين ابيات از مثنوي اوست:
از خدا خواهيم توفيق ادب
بي ادب محروم ماند از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت
بد بلكه آتش بر همه آفاق زد
هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم
آن ز بيباكي و گستاخيست هم
هر كه بيباكي كند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
..