جواب ضم يكي از دوستان ......
دوستي دارم كه طبع شعري دارد و گاهي از سر شوخي دستي بر سر و گوشمان مي كشد . و از آنجا كه ادب حكم مي كند جواب ايشان را به چند بيتي قلمي مي كنم . شعر پايين يكي از جوابيه هاي بنده به ايشان است.
تو را نظم بند است در ميم و كاف
سخنگوي طبعم پريده به قاف
تو را شعر و نظم است نا همسري
سخن در ترازو نهم گوهري
تو را شعر مس است و پول سياه
مرا نظم رخشنده چون مهر و ماه
سخن چون بود سست و بس خوار و زار
مهيا كند صحنهء كارزار
بسي حرف مفت است اسباب جنگ
سزد گر كني قبل گفتن درنگ
سخن چون كني بر تعقل سوار
نگردي به چشم كسان خوار و زار
همي پند من از سر ياري است
تو را حرف بيجا ز ناچاري است
تو ناچار گشتي به حرف درشت
چو خوردي چپ و راست سيلي و مشت
ز كژي و زشتي بشوي اندرون
كه تا قامتت خم نگردد چو نون
ز من بشنو اي پير دانا سخن
مرنجان دلي تا نرنجي ز من
|