بهار و نوروز در شعر حافظ
رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد
وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد
صفير مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشيد
ز ميوههاي بهشتي چه ذوق دريابد
هر آن که سيب زنخدان شاهدي نگزيد
مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب
به راحتي نرسيد آن که زحمتي نکشيد
ز روي ساقي مه وش گلي بچين امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دميد
چنان کرشمه ساقي دلم ز دست ببرد
که با کسي دگرم نيست برگ گفت و شنيد
من اين مرقع رنگين چو گل بخواهم سوخت
که پير باده فروشش به جرعهاي نخريد
بهار ميگذرد دادگسترا درياب
که رفت موسم و حافظ هنوز مينچشيد
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|