رباعیات خیام نیشابوری
يک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندي به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
چون عمر بسر رسد چه شيرين و چه تلخ
پيمانه که پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسي
از سلخ به غره آيد از غره به سلخ
آنانکه محيط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريک نبردند برون
گفتند فسانهاي و در خواب شدند
آن را که به صحراي علل تاختهاند
بي او همه کارها بپرداختهاند
امروز بهانهاي در انداختهاند
فردا همه آن بود که در ساختهاند
آنها که کهن شدند و اينها که نون
هر کس بمراد خويش يک تک بدوند
اين کهنه جهان بکس نماند باقی
رفتند و رويم ديگر آيند و روند
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسيار لب چو لعل و زلفين چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
آرند يکي و ديگري بربايند
بر هيچ کسی راز همی نگشايند
ما را ز قضا جز اين قدر ننمايند
پيمانه عمر ما است میپيمايند
اجرام که ساکنان اين ايوانند
اسباب تردد خردمندانند
هان تاسر رشته خرد گم نکني
کانان که مدبرند سرگردانند
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 12-05-2007 در ساعت 04:29 AM
دلیل: تغییر فونت
|