نمایش پست تنها
  #15  
قدیمی 01-28-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بهترین کتابی رو که خوندم والا راستش یه زمانی یه جا دیگه پرسیده بودن گفتم اولیشو نمیگم دومیشو میگم !
چون اولی خطرداره ! بعد دیدیم نه جدیدا تجدید چاپ شده ! پس اولیشم میگم
سالها پیش (همون 4 دبستان)
کتابی به اسم عروس مدائن که خوندم
این کتاب مال حدود سالهای 1300 هست یه رمان تاریحی در مورد ساسانیان و اواحر اون دوره و حمله اعراب و ... هست
که بعدا تحقیق کردم که همون دوره ها در مجله یا روزنامه توفیق (شایدم یادم نیست به خدا)
به صورت پاورقی و به صورت داستان پراگنده چاپ میشده

اسم نویسنده رو سالها دنبالش بودم که اخیرا متوجه شدم آقای ابراهیم مدرسی هست
اون کتاب مال اون سالهاست من یه نسخه کپی شده ی بی کیفت و خرابشو خوندم که بسیار بسیار به نظرم عالی بود و روحیات و خیلی چیزاهای دیگه منو عوض کرد (به صورت نسبی)
کتاب بسیار زیبا نوشته شده بود اون هم برای اون دروه

کتاب در دوره پادشاهی آزرمیدخت دختر خسرو پرویز (بد نیست بدانیم که اون موقع زنان جایگاهی داشتند که حتی حکومت و سلطنت میکردند)
هست که نیروهای نظامی در گوشه ای از کشور در حال مقابله با تجاوزگران هستند که
والی خراسان فرخ هرمز پیر فرتوت و زشت اندامی که سوادی وصال آزرمیدخت رو میکنه به پایتخت تلویحا لشکر کشی میکنه
به هر حال اون موقع خراسان جز بزرگی از ایران بوده هم از لحاظ فرهنگی هم نظامی و موقعیت های استراتژیک اون و به هر حال والی اون لشکر بزرگی رو تحت فرمان خودش داشته
به پایتخت میاد و لشکرش رو هم برای تهدید میاره و پایتخت هم خالی هست چون نظامیان در حال جنک در مرزهای خارجی هستند
فرخ هرمز میخواد به صورت تحمیلی با آزرمیدخت جوان و زیبا رو انچنان که خودتون میدونین چطور توصیف میکنند در کتابها
ازدواج کنه
و قطعا آذرم دخت تن به این ازدواج نمیده
با موبد موبدان مشورت میکنن وتصمیم میگرن که با نیرنگ سپاه فرخ هرمز رو به خراسان بازگردانن و او رو پایتخت نگه دارند و بعدا فکر بهتری بکنند
به فرخ هرمز روی خوشی نشان داده میشه و اونو وادار میکنن که سپاه رو برگردونه
سپاه برگدانده میشه و کمی بعد فرخ هرمز رو از بین میبرند
رستم فرخ هرمز پسر والی خراسان که شخصیت نظامی بسیار بالایی داره به خونخواهی پدر به پایتخت حمله میکنه
گارد سلطنتی رو به راحتی شکست میده و پیروز میشه و دستور میده سر زیبای آذرمیدخت رو در تشتی طلا از تن جدا کنند
و این کار رو میکنند
اینها حقیقت هست بچه ها نه یک داستان پردازی
منتهی رمان تاریخی طلب میکنه که گوشه هایی از اون غیر واقعی باشه اما نه کل داستان
مثلا فلان کس تنها پشت دیوار وایساده بود و ته دل داشت به این قضیه فکر میکرد
خب این حقیقت نداره اما خللی در داستان وارد نمیکته
اما تمام کارکاتر ها وجود داشته اند و این وقایع اتفاق افتاده

خب یک معضل بزرگ پیش میاد
در ایران آنروز سلطنت موروثی بوده
خسرو پرویز پسری نداشته اون موقع و آدرمیدخت هم هنوز ازدواج نکرده بوده
پس سلطنت به خطر میفته چه باید کرد ؟
قبل از اینکه آذرمیدحت رو از بین ببرند موبد موبدان بسیار اصرار میکنه به رستم که از این کار صرف نظر کنه و صلاح مملکت رو در نظر بگیره اما اون اهمینتی نمیده
بعد از اینکه بسیار فکر میکنند و به نتیجه ای نمیرسن
موبد موبدان لب به سخن باز میکنه و پرده از رازی بزرگ بر میداره

و شروع میکنه به گفتن همینطوری که من :

خسرو پرویز هر وقت صاحب فرزندی میشد
ستاره شناسان و طالع بینان بزرگ درباری رو جمع میکنه تا تالع اون فرزند رو بگن

یک بار خسرو پرویز از کنیزی رومی (امیدوارم شتباه نکرده باشم)
صاحب پسری میشه که
تالع بینها تالع اونرو مشاهده میکنن
و در سکوت فرو میرن و چیزی میبینن که هیچ کس جرات نمیکنه که اون رو اطلاع بده
با اصرار فراوان خسرو پرویز اونا شروع به گفتن میکنن
که این پسر در آینده جانشین تو خواهد شد
و سلسله ی ساسانیان در زمان او و توسط مهاجمینی از جنوب و حنوب غربی کشور
سقوط خواهد کرد
خب اون به شدت براشفته میشه
و به موبد موبدان دستور میده که اون بچع رو از بین ببرند
اون هم دلش نمیاد یه بچه کوچولو و بیگناه رو از بین ببره چون همیشه تدبییر داشته و به هر حال بزرگ موبدان بوده
پسر رو به خانواده ای آسیاب بان که صاحب فرزند نمیشدند و این اونا رو میشناخته در شهر استخر که بسیار با مرکز حکومت فاصله داشته میفرسته و چیزی هم نمیگه
به هیچ کس نه به والدین جدید و نه به حسرو
و میگه که بله قربان بچه رو از بین بردیم
و بعد ازاون دیگه خسرو صاحب فرزند پسری که زنده بمونه و بعد از آذرمیدحت حکومت رو به دست بگیره نمیشه
(فرزند پسر داشته
شیرویه که با زن پدر شیرین قصد میکنه که ازدواج کنه و شیرین دشنه ای رو که خسرو سالها پیش به او کادو میده ! اونرو میکشه و بعد از اون خودشو )

خب موبد موبدان این راز رو آشکار میکنه و به امید اینکه طالع بینان اشتباه کرده باشند
برای حفظ حک.مت آدرس میده و نیروهای حکومتی با اعزاز و اکرام میرن به استخر و اون پسر رو که از این به بعد به اون یزدگرد سوم میگیم میارن
اول داستان اصلا در استخر هست و از زاویه دید این پسر
و بعدها چه اتفاقات جالبی میفته .....
خیانت های بعضی افراد خودی
سبکسری هایی
شکست در عشق و نبود مدیریت در عشق
همه و همه دست به دست هم میدن تا وقایع بزرگی بعدا اتقاف بیفته
شرح روزهای آخر نبرد بین نیرواهای ایرانی و اعراب
شرح دلاوری های سردار بهمن جادویه در جنگها قبلی
و دلاورهای رستم فرخ هرمز در جنگ پایانی
بیچارکی و تنهایی و خیانت اطرافیان یزدگرد در سالها و روزهای اخر عمر که در حال تدارک سپاه و نیرو برای حمله محدد و......

خلاصه کتابی بود که من خیلی سریع و هول هولکی و در بچگی اونرو خوندم
وخیلی هم سریع اونو پس دادم
به مدت 10 سال من دنبال این کتاب گشتم
اما پیداش نکردم
کسی که اون کتاب رو داشت باهاش رودربایستی داشتم
دل رو زدم به دریا و چند سال پیش ازش گرفتم و بردم کپی کردم و صحافی کردم
10 سال دنبالش بودم
چند هفته بعد توی خیابان !!!!! دیدم که این کتاب تجدید چاپ شده بعد از 80 سال !
و خود مدرسی اولش نوشته که این کتاب با کتاب اول خیلی زیاد فرق داره
من پشیمونم (فکر کنم) و کتاب سابقم باعث شده بود که کسانی از اون سو استفاده کنن و از این حرفا
خلاصه اون کتاب تجدید چاپ شده !!!!! و موجوده
ولی معلوم نیست توش چی باشه
!
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از دانه کولانه به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید