براي آنكه دوستش دارم
انشاءالله كه طبق معمول به تير تكراري است دچار نشوم
الهي آمين
عزیزم، منو ببخش !
عزیز دلم!
وقتی سه سال پیش دیدمت (۱)، با خودم گفتم، خودشه، من بالاخره تونستم شریک زندگی خودمو پیدا کنم. بنابراین فوری با اون کیس مزخرفی (۲) که فقط از سر ناچاری باهاش وقت میگذروندم، همون دست و پاچلفتیه، به هم زدم و رابطه تازهای را با تو شروع کردم. آره، مثل خیلیهای دیگه ما هم در این دوره آشنایی فراز و نشیب داشتیم، ولی حقیقتش را بخوای، دوره بینظیری بود.
همه چیز تا همین سه ماه پیش خوب بود، تا اینکه یه شب، اون (۳) را دیدم. با اینکه پدر و مادرش راضی نبودن ببینمش (۴)، هر جوری بود با کمک دوستان، باهاش طرح دوستی ریختم و باهاش آشنا شدم.
چرا دروغ بگم، او خیلی سادهدل (۵) و شیرین و زیبا بود، اصلا پیچیدگیهای بیخود کسای دیگه را نداشت، چیزایی داشت که نمیتونم دقیقا توصیف کنم. او خیلی سرزنده بود، حتی گاهی اذیتش میکردم و بیست، سی کار دستش میدادم! (۶) آره! ولی اونقدر سبکبالانه کارها را برام انجام میداد که نگو!
یه چیز جالب دیگهاش این بود که خیلی رازدار (۷) بود، وقتی ازش میخواستم چیزی بین من و اون خصوصی بمونه، امکان نداشت به زور هم شده بروز بده. کلا حافظه جالبی داشت، همه چیزایی که بهش علاقه داشتم یادش میموند و فوری برام آماده میکرد. (۸)
آره، همه چیز رویایی بود. ولی بذار روزای بعدی را هم برات تعریف کنم، خیلی زود فهمیدم که اون حوصله نداره رقیبی دور و برش ببینه، در واقع او حوصله هیچ کس دیگری را نداشت. (۹)
اینجا بود که او من را در دوراهی گرفتن یه تصمیم بزرگ قرار داد، در واقع من مجبور شدم، فقط اون را انتخاب کنم و دور بقیه را خط بکشم.
یه مدتی همه چیز خوب بود تا اینکه پی بردم، نخیر! این یکی کیس ما همچین شرایط روحی استیبلی نداره، در کمال تعجب میدیدم که مرتب شماره موبایل و خونم یادش میره با اینکه دهها بار براش نوشته بودم و دستش داده بودم.
گاهی وقتا که با هم میرفتیم بچرخیم، ازش میخواستم با دوربین عکسایی از مناظر زیبا بگیره، ولی در کمال تعجب وقتی برمیگشتیم، میدیدم که یه عکس ساده هم نتنوسته بگیره و همه چیز را خراب کرده. (۱۰)
راستش بعد مدتی تازه فهمیدم که تو چه گوهری بودی، خوبی تو این بود که همیشه عملکرد قابل اطمینانی داشتی، مثلا اون نبودی که گاهی همه کاراش بیست بود و گاهی آدم از گیج بازیش، سرگیجه میگرفت.
راستش بین خودمون باشه، فکر میکردم که طرف بیتجربه هست، خودت میدونی که بعضیها خام هستن و یه جورایی باید بزرگ شن و رشد کنن تا قبل تحملتر بشن. وقتی به خواهر و برادراش (۱۱) نگاه میکردم که اوایل اونا هم همین طور بودن وبعدا با شایستگی خودشون و شاید پول پدرو مادرشون که از پارو بالا میره (۱۲)، اون جور شخصیتهای شخیصی شدن، ته دل یه خورده قرص میشد. ولی خوب اشتباه بزرگ من همین بود.
حتما میدونی که چرا دارم این نامه را برات می نویسم، آره، هر چی میخوای اسمش را بذار، حماقت، هوسبازی یا هر چیزی دیگهای. ولی آخر این نامه ازت میخوام من را ببخشی. یعنی میشه، همه چیز را فراموش کنی و بذاری پیشت برگردم؟
با تشكر فريبا
__________________
من هنوز ایمان دارم مادرم را خواهم دید
وقتی تمام دیوار بیمارستان تیتر زده اند : آی ... سی .... یو
این فشار ها که به خونت می آیند ،
تمام رگ هایم از بهشت متنفر می شوند
که زیر پایت را خالی می کنند ...
" هومن شریفی "
|