ویس از خوزان برون کردن بجز تقدیر نیست
مانده ام حیران کجایی عشق من واگیر نیست
از همه بی های دنیا پاکی و وارسته ای
جز کمی از بی وفایی دل از آن دلگیر نیست
بوی عشق از دفتر شعر تو می آید برون
پس چرا نامی در آن از عشق من تحریر نیست
عطر لیلی شعر مجنون عکس رخسار منیژ
واژه ای از نام و عکسی از رخم تصویر نیست
روزگاری بنده پرور بودی و نیکو مرام
چونکه من عاشق شدم گفتی که دندانگیر نیست
شعرهایم ته کشیده خالی از نامت شدم
پشت پا بر دل زدی عشقت بجز تزویر نیست
هان دمی بنشین و بنشان شعله های آتشم
رخ نتابانی مرا چیزی بجز تحقیر نیست
آتش 26/6/95
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|