نمایش پست تنها
  #1475  
قدیمی 02-24-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


سرش پلو و زيرش سنگ قربانت شوم يگانه پسر
پيرزني كه پيش پسر و عروسش بسر مي‌برد زندگاني را به سختي مي‌گذراند، زيرا عروسش غذاي كافي به او نمي‌داد، هميشه در وقت بردن غذا براي پيرزن سنگي را توي دوري مي‌نهاد و مقداري پول رويش مي‌ريخت و آن را طوري مي‌برد كه شوهرش مي‌ديد و در دل از اينكه زنش آنچنان صادقانه به مادرش خدمت مي‌كرد خوشحال مي‌شد، بيچاره پيرزن هم از ترس جرأت نمي‌كرد موضوع را به پسرش بگويد لابد با همان غذاي ناچيز مي‌ساخت، روزبه ‌روز در اثر گرسنگي لاغرتر مي‌شد يك روز كه جمعه بود با خود گفت: «امروز جمعه است. به خانه دامادم بروم هم از دخترم ديدن كنم و هم يك شكم سير غذاي مناسبي بخورم».

با اين خيال به خانه دخترش رفت دختر از ديدن مادرش كه مدت زيادي بود او را نديده بود خوشحال شد و غذاي خوب و چربي برايش پخت ولي از بي‌اقبالي پيرزن هنگامي كه مي‌خواست سفره را با غذا پيش مادرش ببرد شوهرش پيدا شد، با ديدن سفره و غذا فهميد كه اين غذا به خاطر مادرزنش پخته شده، شروع كرد به داد و فرياد و كتك زدن زنش. پيرزن بدبخت غذا نخورده بيرون رفت و به سوي خانه پسرش راه افتاد و در راه زير لب زمزمه مي‌كرد: «سرش پلو، زيرش سنگ قربونت بشم يه دونه پسر».
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید