چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
♫♫♫♫♫♫
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
♫♫♫♫♫♫
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
♫♫♫♫♫♫
دل دیوانه را دیوانهتر کن
مرا از هر دو عالم بیخبر کن
♫♫♫♫♫♫
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
__________________
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست !
دل من سخت شکست ... هیچ کس هیچ نگفت .... غصه ام را نشنید !
از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود ؟
|