عجب سر گذشتی داشتی كل علی؟
چون یک نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند اما آخر كار ببیند كه حرفش در او اثر نكرده ، این مَثل را به زبان میآورد .
یک بابایی مستطیع شده بود و به مكه رفته بود و برگشته بود و شده بود حاجی و همه به او میگفتند : حاجلی (حاج علی) . اما یک دوست قدیمی داشت كه مثل قدیم باز به او میگفت : كللی (كل علی ـ كربلایی علی) . مثل اینكه اصلاً قبول نداشت كه این بابا حاجی شده! این بابا هم از آن آدمهایی بود كه تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لک زده برای عنوان! اگر هزار بلا سرشان بیاید راضیند اما به شرط اینكه اسم و عنوان آنها را با آب و تاب ببرند! حاج علی پیش خودش گفت : باید كاری بكنم تا رفیقم یادش بماند كه من حاجی شدهام به این جهت یک شب شام مفصلی تهیه دید و رفیقش را دعوت كرد . بعد از اینكه شام خوردند ، نشستند به صحبت كردن و او صحبت را به سفر مكه اش كشاند و تا توانست توی كله رفیقش كرد كه حاجی شده!
"توی راه حجاز یک نفر سرش به كجاوه خورد و شكست و یک همچین دهن وا كرد ، آمدند و به من گفتند حاج علی از آن روغن عقربی كه همراهت آوردهای به این پنبه بزن ، بعد گذاشتند روی زخم ، فردا خوب خوب شد همه گفتند خیر ببینی حاج علی كه جان ِ بابا را خریدی . در مدینه منوره كه داشتم زیارت میخواندم یكی از پشت سر صدا زد "حاج علی" من خیال كردم شما هستی برگشتم ، دیدم یكی از همسفرهاست ، به یاد شما افتادم و نایبالزیاره بودم . توی كشتی كه بودیم دو نفر دعوایشان شد نزدیک بود خون راه بیفتد همه پیش من آمدند كه حاج علی به داد برس كه الان خون راه میافتد . وسط افتادم و آشتیشان دادم همسفرها گفتند : خیر ببینی حاج علی كه همیشه قدمت خیر است . نزدیكیهای جده بودیم كه دریا طوفانی شد نزدیک بود كشتی غرق شود كه یكی از مسافرها گفت : حاج علی! از آن تربت اعلات یک ذره بینداز توی دریا تا دریا آرام بشود . همین كه تربت را توی دریا انداختم دریا شد مثل حوض خانه مان... همه همسفرها گفتند : خدا عوضت بده حاج علی كه جان همه ما را نجات دادی .... خلاصه گفت و گفت تا رسید به در خانهشان ؛ همه اهل محل با قرابه های گلاب آمدند پیشواز و صلوات فرستادند و گفتند حاج علی زیارت قبول ... همین كه پایم را گذاشتم توی دالان خانه و مادر بچهها چشمش به من افتاد گفت : وای حاج علیجون ... همین را گفت و از حال رفت . "
خلاصه هی حاج علی حاج علی كرد تا قصه سفر مكه اش را به آخر رساند وقتی كه خوب حرفهاش را زد ، ساكت شد تا اثر حرفهاش را در رفیقش ببیند ، رفیقش هم با تعجب فراوان گفت : عجب سرگذشتی داشتی كل علی؟!