بخشي از كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
از نامههاي بابا لنگ دراز به جودي ابوت
جودي! كاملا با تو موافق هستم كه عدهاي از مردم هرگز زندگي نمي كنند و زندگي را يك مسابقه دو ميدانند و ميخواهند هر چه زودتر به هدفي كه در افق دوردست است دست يابند و متوجه نميشوند كه آنقدر خسته شدهاند كه شايد نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در در پايان خط ميبينند. در حالي كه نه به مسير توجه داشتهاند و نه لذتي از آن بردهاند.
دير يا زود آدم پير و خسته ميشود در حالي كه از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت ديگر دير رسيدن به آرزوها و اهداف هم برايش بيتفاوت ميشد و فقط او ميماند و يك خستگي بيلذت و فرصت و زماني كه از دست رفته و به دست نخواهد آمد.... جودي عزيزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشي كه از ديگران داريم آنها را دوست داريم و به آنها وابسته ميشويم. هر چه خاطرات خوشمان از كسي بيشتر باشد علاقه و وابستگي ما بيشتر ميشود. پس هر كسي را بيشتر دوست داريم و ميخواهيم كه بيشتر دوستمان بدارد بايد برايش خاطرات خوش زيادي بسازيم تا بتوانيم در دلش ثبت شويم.
دوستدار تو : بابا لنگ دراز