11-30-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در قابی از شیشه و آهن
رفتم و بي تو انگاشتم
مادرم تنها بود
پدرم با بوته اي خس نارسي ، دست و پنجه نرم مي كرد
و تو در قابي از شيشه و آهن
و مادرم كه تنها بود
بي تو روزي خواهم رفت
در وراي آنچه مي پنداري
شايد بيابم دشتي را
از آهن و شيشه ، تهي
چه مي پنداري؟
روزي جهان از آتش تهي بود
تو چه؟
شايد بار ديگر خانه هاي گلي
آب
پونه
همه نقاشي شوند
نمي دانم براي بودن جايي مي جويي؟
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|