به تو که فکر میکنم وطنم!، طعم ریواس میدهد دهنم
به تو که فکر میکنم وطنم!، طعم ریواس میدهد دهنم
به تو که فکر میکنم؛ دهنم طعم ریواس میدهد وطنم!
به تو که فکر میکنم هر وقت پرم از اشتیاقِ بی پایان
به تو که فکر میکنم هر بار بیخودم از تمامِ خویشتنم
بعد میبینم عاشقت هستم ، آن قَدَر عاشقم که میفهمی!
به خیابان قدم که بگذاری عطر باران گرفته پیرهنم
به تو که فکر میکنم آنگاه کوه را می شود که بردارم
به گذشته که باز میگردم بیرق صلح میشود کفنم
بعد از آنکه تو را شناخته ام عشق در خون من روان شده است
بعد از آنکه تو را شناخته ام دیدنی تر شده است سوختنم
سبزی تو به لهجهی پدرم ، زردی تو زبان مادریام
سرخیات خونِ پاکِ اجدادم منتشر در تمامی بدنم
به تو که فکر میکنم در باد برف بر شانههام میبارد
از تو که حرف میزنم آزاد شعر میریزد از تمام تنم
دوست دارم پرندهای باشم مست از چشمهای معصومت
در هوای همیشه عاشقِ تو دوست دارم که بال و پر بزنم
قرنها پیش عاشقم بودی لب به لب شعر تازه میخواندیم
مانده زیر زبان من حالا طعمِ در اقتدار زیستنم
لحظاتی که پیش من هستی قادرم مرگ را به جان بخرم
قادرم با صلابت چشمت نظم یک شهر را به هم بزنم .
|