شب است
شب است
شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند ، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را
و من اندیشناکم
شب است
جهان با آن ، چنان
چون مرده ای در گور
و من اندیشناکم باز :
- اگر باران کند سرریز از هر جای؟
- اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن ، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد ، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
|