نمایش پست تنها
  #16  
قدیمی 06-21-2012
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رمان پریچهر م.مودب پور

سوسن خانم- فرهاد خان من از گذشته واقعا متاسفم اینو به هومن بگید. بهش بگید که اگر در زندگی احساس امنیت می کردم از خدا می خواستم که پسری هم مثل هومن داشته باشم.
هاله- فرهاد خان خواهش می کنم مواظب برادرم باشید(وقتی از خونه هومن بیرون آمدم هومن رو دیدم که کنار خیابون ایستاده بود..

من- رفیق انگار کوک کوکی؟
هومن- منتظر تو بودم بریم؟
من- کجا؟ کازینو، دیسکو، لوکال، بیلیارد؟ کجا؟
هومن خندید و گفت : نه بریم همین ابمیوه فروشی سر چهارراه یه آبمیوه بخوریم.
قدم زنان حرکت کردیم و سلانه سلانه طول خیابون رو طی می کردیم.
من- به چی فکر می کنی؟
هومن- به بدبختی هام! تو خودت می دونی چرا می پرسی؟
من- حالا می خواهی چیکار کنی؟حرفاشو که شنیدی؟

هومن- آره شنیدم همه ش منطقی بود. هر کس دیگه ای هم جای اون بود همین کار رو می کرد. بازم خدا پدرش رو بیامرزه که به جای خارج فرستادن من نگذاشت منو گدا خونه! اینا همه تقصیر پدر خودمه. راستش رو بخوای خودم هم چیکار باید بکنم.

من- بهترین راه اینه که تو و سوسن خانم و هاله دست به یکی کنید و بریزید سر پدرت.
به ابمیوه فروشی رسیدیم و بعد از خوردن یک آبمیوه دوباره به طرف خونه برگشتیم. وقتی نزدیک خونه ما رسیدیم هومن از من پرسید: تو اگر جای من بودی چیکار می کردی؟
من- به من کار نداشته باش مهم اینه که تو چه تصمیمی بگیری. در ضمن سوسن خانم به من گفت که به تو بگم واقعا به خاطر گذشته متاسفه. گفت اگه ترسش نبوده، آرزو داشته یک پسری مثل تو داشته باشه. ببین هومن، تلافی چی رو می خوای در بیاری؟و سر کی می خوای در بیاری؟ سوسن خانم الان حدود بیست ساله که زن پدر توست.

جوونی شو تقریبا تو اون خونه گذاشته. فکر نکنم دستش به جایی بند باشه حالا اگه می خوای زورت رو به یه همچین آدمی برسونی خوب خودت می دونی! قبول دارم که در گذشته زیاد سختی کشیدی اما تمام سختی های تو تقصیر سوسن خانم نبوده. در هر صورت کاری کن که بعدا وجدانت آزارت نده. به قلبت رجوع کن.
هومن-کاری نداری فعلا؟
من- خیر مهندس. عرضی نیست. خدانگهدار.
و هومن خلاف جهت خونه شروع به حرکت کرد.
من- راه خونه تون رو هم گم کردی؟
هومن باخنده- نه گم نکردم. توی قلبم دیگه ازش کینه ای ندارم. میرم یه جعبه شیرینی بخرم دست خالی نرم خونه.راستش دیگه نمی خوام از کسی تو دلم نفرت و کینه داشته باشم. دوستی بهتره.
من- حالا لایق دوستی من شدی! یه جعبه هم بگیر برگشتی بده در خونه ما
تمام بعدازظهر رو خوابیدم.

خوشحال بودم از اینکه این مشکل هومن حل شده، خیلی ساده. البته سختی هاش رو قبلا کشیده بود. عصری حدود ساعت 5 از خواب بیدار شدم و بعد از حمام کردن و اصلاح صورت پایین رفتم. موقعی که مشغول خوردن چای عصرانه بودم مادرم گفت که دخنر خاله ات قراره بیاد اینجا دنبال تو. می خواد با هم برین خرید.
من- مادر خریدهای من رو همیشه هومن انجام می داد. من حوصله خرید و این حرفها رو ندارم اونم تو این شهر شلوغ و آلوده!
مادر- چیه مادر تو خونه نشستی پاشو برو بیرون ببین چه خبره
من- مادر من دو روزه اومدم توی این دو روزه مگه چقدر خونه بودم؟
پدر- منظور مادرت اینه که پاشو برو سر خونه زندگیت!
من- یعنی داری بیرونم می کنید؟
مادر- نه مادر این چه حرفیه؟ دلم می خواد با زنت بیای خونه.
من- با کدوم زنم؟مگه برام زن گرفتید؟
پدر- نترس مادرت بیست روزه زن من شد. حالا گیریم سنی ازش گذشته و دستش کند شده فوق فوقش یه ماهه ترو حتما زن می ده!
زنگ زدند و فرخنده خانم در رو باز کرد. شهره بود. یه لباس شیک پوشیده بود و عطری بسیار خوش بو! باید بگم که خیلی زیبا شده بود.
شهره بعد از رسیدن و سلام و اجوالپرسی رو به من کرد و گفت: ساعت خواب آقا؟ چقدر می خوابی؟
من- شما از کجا می دونی که من خوابیده بودم؟
شهره- ماهواره مخابراتی من خیلی قوی یه! حالا پاشو بریم یه گشتی توی خیابون ها بزنیم.
من- که چی رو ببینیم؟ترافیک رو؟
شهره- نه میریم خرید. باید یاد بگیری چطوری خرید کنی.
من- دخترخاله، شهره خانم. من اصلا از خرید نفرت دارم. حوصله این کارها رو هم ندارم.
شهره- حالا پاشو بریم باشه خرید نمیریم.
من- بابا کار دارم. می خوام ببینم این هومن چه خاکی به سرش کرده!
شهره- برمی گردی می فهمی. روت می شه دختر خاله به این خوبی اومده دنبالت باهاش نری؟حیفت نمی اد؟
نگاهی به شهره کردم و خندیدم. راست می گفت حیف بود. پس بلند شدم و بعد از تعویض لباس با شهره راه افتادیم. ماشین شهره یک هوندای مدل بالا بود با کولر و پخش و موبایل روی داشبورت. خیلی شیک. هنوز در ماشین رو باز نکرده بود که هومن از دور پیداش شد. انگار موهاش رو آتش زده بودند
هومن- خب دختر خاله، پسر خاله کجا تشریف می برند؟چشم فرخنده خانم روشن!
شهره- سلام هومن خان. داشتیم می رفتیم خرید.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید