اخی خدا رحمتش کنه ..این بنده خدا تقریباسال 68-69 همسایه مامان بزرگ من بود.البته تو یک خانه مستاجری کوچیک زندگی میکرد.خونه شون تو شهرک بوعلی نبود جای دیگه ای بود......خیلی پیرزن ساده و بی ازاری بود.....فکر کنم بچه هم نداشت ...یعنی ما ندیدیم کسی خونه اش رفت و امد داشته باشه.اکثر خریدها و کارهاش را هم خودش میکرد.هر وقت هم که من میدیدمش سلام میکردم با خنده جواب میداد در کل خیلی ساده و بی ریا و مهربان بود.....خدا بیامرزدش .....!!!!!!!!!!
__________________
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست !
دل من سخت شکست ... هیچ کس هیچ نگفت .... غصه ام را نشنید !
از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود ؟
|