از شب صداهای غریبی می آید
صدای ریزش پودرهای سمی یک نجات بزرگ
در لیوانی پر از آب های خیالی
آقای موش که قهرمان تاریخ است
و خودش فارسی حرف نمی زند
اما می تواند به زبانی چشمک زند که ایرانی ها می فهمند،
فتوا کرده ست:
"بنوشید بنوشید
همه جنگ بنوشید..."
من اما ترجیح می دهم
گریه کنم
و بگویم نوشدارو پس از مرگ سهراب؟
کور خواندی جناب!
تو در کاخ سفید و من روی جهان سومی ام سیاه...
همه ی لباس ها برایم تنگ شده اند
نمی دانم خودم را کجا بگذارم
شاید سر راه
بچه های عراقی هم همین را می گویند
یتیم خانه فکر خوبیست (گرچه از حقوق بشر چیزی نمی داند)
ر د نان می خوریم
ِ قرصهای گ
برای خودکشی
و ا وردز می کنیم
ُ ِ حتما خدا ما را به بیمارستان بهشت راه خواهد داد
تا در وصیت نامه مان ثابت کنیم
تروریست های بی گناهی بوده ایم
و هیچ وقت نمی خواستیم
پایمان را در کفش بزرگتر ها جای دهیم
وِ حرف های بالاتر از دکترا زنیم:
صلح و صلح و صلح.
من مرده ام
و اما
تو ای قهرمان بزرگ، آقای موش
زنده ای، زنده ای، زنده!
و از شب هنوز هم صداهای غریبی می آید
فکر می کنم که کم کم خواب های مادری ام
به تیک تا ِ ک ساعت های اتم این دموکراسی
نزدیکتر خواهند شد
و آخر شاهنامه همیشه تکراری ست:
تن ها یک رستم
برای کشتن همه ی سهراب ها
کافی ست.
|