خیلی وخته نیومدم اینجا...
یَک بارون ِ خوشکلی گرفته اینجا...پنجره ی اتاقمو باز کردم..با این که سرده ولی خیلی هوای قشنگیه...عاشق این هوام : )
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|